دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

دووم بیار

شده بودم ماهیی که افتاده بیرون از اب...بی نفس...لاجون ..شده بودم مرز باریک سکته!!خود اون مرز...که یه طرف مرگ بود و یه طرفم زندگی!!سر روی شونه های خودم توی اینه گذاشتم و هق زدم…"جز به خودت تکیه نکن"به خودم تکیه کردم و هق زدمماهیی دور افتاده از ابی شده بودمکه دهنم پی در پی باز میشد بگه...ولی هیچ کس نبود که بشنوه!!بیچاره من!!دلم برا بیچارگیم میسوزهکه صبح که بیدار شدم فکر کردم باهاشتو رباط قرار دارم و فکر کردم که بهش بگمدلم به حال خودم میسوزهکه اونقدر درمونده شده بودم که یاد رفته بود"عین-صاد" اونقدر دوره که هیچ قراری نزدیکش نمیکنه...اینکه هی"وجعلنا" بخونم و.برم سر ایمیلم...اخ...اخ...دل بیچاره ی من!!ماهی بی نفس لاجون مندووم بیار...میگذره این شب...""بچه ی خسه مونده چیزی به شب نموندهغصه نخور دیوونه کی دیده که شب بمونه؟""
۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان