دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

پریا

یه شب بارونی
که بارون چیک چیک میخوره به سنگ فرش پیاده رو
چادرمو بالا میگیرم ک خیس نشه
میپرم تو ماشین و تند تند شروع میکنم به خوندن:
وقتی دیدن ستاره به من اثر نداره
میبینم و حاشا میکنم
 بازی و تماشا میکنم
گیج و ویج و منگ نمیشم
از جادو سنگ نمیشم
یکیش تنگ شراب شد
یکییش دریای آب شد
یکییش کوه شد و زق زد
تو اسمون تتق زد
شراب رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم از اونورش بدر شدم
دویدم و دویدم بالای کوه رسیدم"
میزنم زیر خنده از نگاه های متعجب و پرخندشون
نفسم بند میاد:))

+دیگه بلد نیستم بقیشو
میخنده میگه:- آفرین اگه همینجوری ادامه بدی با این شعرا تویه مهد کودک استخدام میشی:)))
میخندم:)
از تو شیشه نگاه میکنه و میگه:پریا بود اسمش؟؟
میخندم:)
+بله دیگه...شعرپریا از احمد شاملو...یه ذره مطالعه ادبی ندارین که
میخندم:))
۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان