دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

عشق

ادم ها وقتی که عاشق میشوندرنگ و بوی معشقوق را میگیرندنفس هایشان بوی یکدیگر را می گیردخنده هایشان بوی عشق میدهدحرف زدن هایشان"صدایشان"شبیه هم میشودخدا حتما  از همان ابتدا ما را عاشق افریده که انقدر شبیه همیماصلا من که تو را که دوست ندارم!!عاشق خودمم:))صالحه.نپ.ن: خدا ما را عاشق افریده منم ک عمرا تو کار خدا دخالت کنم :دی
۱۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بی خداحافظی

میدانیراستش را بخواهیاین رفتن هاخوبیش به بی خداحافظی بودنش استانگار خدا هم دلش نمیاید خداحافظی  ما را ببیندخودش نگه دار تو هستاین رفتن هابه امید دیدار می ماندبی خداحافظی:)صالحه.ن
۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

امدیم

و بازگشت...ادم بره قم و پنجشنبه نره حرم بانو جامعه کبیره باید گفت خاااااااااک!!!جمکران نیز کلا نرفتم:دیحرم نیز یک ساعت رو هم رفته اونجا بودیم:/ولی یادتون کردم جانانخیلی خوش بگذشتکمی تا قسمتی ناراحتم شعرم نمیاد
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بهانه های رنگی

ادمای رنگی...دنیای هزار رنگ...زندگی با تمام بالا پایین هاش پر است از بهانه های رنگیشاید باید همان اولین بار اولین بارکه فکر کردم دارد ترک میخورد سفال روحمباید حرف میزدم...از حالا اشتباه نمیکنماز حالا میخواهم بلند شومو یک عالمه بهانه های رنگی درست کنم!نگذار حرف ها گیر کند بیخ گلویتبغض شود و مسمومت کندبگو:)بگذار با هم لکه های سیاه را پاک کنیم...پ.ن:این صرفا یک دلنوشته است و ارزش دیگری نداردپ.ن۲:ان کس ک باید فهمید بهانه ها را و حرف زدن راپ.ن۳:بهونه ی رنگی؟میشه بشم بهونه رنگیت؛)
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بعدا اضافه کرد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

آب پرتقال های نارنجی دوست داشتنی

دنیا پر است از میوه هایی که  رسیده اند و روی زمین ریخته انددنیا پر استاز راه های نرفته...از حرف های نگفته...تا دلت بخواهدتوی این دنیا ترش و شیرین یافت میشوددنیا پر است از اب پرتقال های نارنجی دوست داشتنی:))از تابستان های شکمو...از خوابِ موها های خیس زیر کولر...دنیا پر است از هیجان؛)لذت ببرید:)صالحه.نپ.ن:هیچی بهتر از این نیست که یه وسیله ببری تا بدی به کسی و زود بیای بعد اون عزیز تویه تابستون گرم بهت اب پرتقال نارنجی دوس داشتنی یخ تعارف کنه:)خدا قسمتتون کنه از این یهویی ها؛)
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بغض

در من ؛ غده ای سرطانی هر روز بزرگ و بزرگ تر میشودو من انگار هیچوقت قصد برداشتن ان را ندارمدرست زیر گلویم...و چشم هایم هیچوقت درکی از اشک نخواهند داشتو میدانمروزی انقدر بزرگ میشودکه تمام بدنم را فرا میگردو مرا خواهد کشت...و مرا خواهد کشت...صالحه.نخودم نوشت:غمگین تر از اینکه لب ها خنده را فراموش کنند؛داستان تلخ چشمان من است که گریستن را ازیاد برده:)
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تابستان

میوه های رسیده ی درختمی ریزند توی حوض فیروزه فام.و تابستان،شربت خنک آلبالوییست؛که هم میخورد.شربتِ قندی در دل لیوان آب میشود؛و سنگ در دلِ کشِ کمانِ چوبی. و مثل فریاد گنجشکیصدای غروب می پیچد در گوش دنیاو شب ؛ چلچراغ میشود در کوچه ها آب خوردهقل قل قلیان و میوه های حوض...و پسر بچه ای،که نصیبی از خوان آسمان نداشت:)صالحه.نپ.ن:روز شنبتون به خیر:)هفتتون پر برکت...
۲۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

و حالا...

کتاب ها
پشت پنجره باران خوردند و خیس شدند
و حالاکپک های لای کتاب 
درباره ی رئالیسم و اصول فلسفه بحث میکنند!!



صالحه.ن
پ.ن:یکم خشن نشد؟!
۱۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چشم هایم را پشت ویترین گذاشتم

mihanblogPostLike('423','like') برچسب ها: من چشم هایم را پشت شیشه گذاشته امو هر روزتصویر ناب و بارانی درخت ها را نگاه میکنمخیلی وقت استمن میرومو چشم هایم پشت ویترین مانده استصالحه.ن
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان