دیوانه

وزندگی... سیگاری شدکه هر روز صبحزیر پای عابر مردی  خاموش میشود!!صالحه.ن

سایه ی سیب همیشه سنگین است!چه در دست دخترکی شاعر باشد؛چه در دست حوا...صالحه.ن

"بوطیقا "به چه کارم می آید؟؟"فن شعر"؛ از چشمان تو نشأت می گیرد...!!صالحه.ن

دیرگاهیستکه بلبل ها هم از "شعر" ها گریخته اندو روی شاخه های "شهر" ها آواز سر میدهند...!!صالحه.ن

خدا حتما تو رادر حجره ی فیروزه تراشی افریده است!!که در چشمات دو نگین فیروزه داری...صالحه.ن

تمام جهان را زیرو رو کردم...پیدا نشد کسی که به آشوب من مبتلا باشد!!صالحه.ن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به ادمهای شهرم نگاه میکنم مردم رنگا رنگ این روزها....به دختران هم سن و سالم...به مد های عجیب...به خنده های مصنوعی...عزیزم های الکی...و مردمان...مردمان...مردمان....چه چیز ما را به اینهمه تظاهر رسانده است؟چه چیز ما را به این تنفر رسانده است؟و کجای این شهر خدا را گم کرده ایم؟ومگر...«الیس الله بکاف عبده»؟

برایم چای تازه بیاوروکنارش...کمی هم از شکر خندت...اینبار میخواهم؛چایم را با لبخند تو شیرین کنم...!!صالحه.ن

وحقیقت این است:دنیا دلش میگیرد و شب میشود...!صالحه.ن