دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

ساعت۹

به بابا میگم:

ساعتا رو چیکار میکنن دقیقا؟!

ینی من فردا ساعت ۹بیدار شم

ساعت۸؟

یا ساعت۱۰؟

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نرم نرمک می رسد اینک بهار

احرار

پارسال نوشتم:
امسال هم میگم
با تموم سختی هایی که داشت؛
با تموم خوشی هاش تموم شد.

و خداروشکر که هنوز
خانوادمو دارم:)
دوستای خوبمو دارم:)
سلامتیمو دارم:)
و این یعنی
هنوز خدا حواسش هست^.^


الهی که دلتون شاد باشه...
و 97 لبخند بشونه رو لبای قشنگتون.

+دعا کنیم برای هم.
که بسی محتاج دعای خیره این دنیا:)
و ظهور امام مهربونمون...


حلال کنید مهربونا
مرسی که یه سال دیگه هم بودید و خوندید خونه خرابه منو:))

+مهناز.لیلی.پاییز.نگار.محمد.پروازی
و کسایی که پارسال بودنو جاشون خالیه.

پ.ن:یادمون نره یک فرودین شهادته...
نکنه غم بشونیم ....


۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بازار دم عید

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

این زندگی با مرگ تکمیله

خودکشی


وقتی ب این فکر میکنم

ک ده سال دیگه،بیست سال دیگه،

احتمالا من یه زن در استانه ی پنجاه سالگیم 

ک از زندگی خستس

و تو خیابون چادرشو میگیره جلوی دماغش 

و به دخترای بد حجاب و پسرای بد لباس چشم غره میره.

بچش از تنهایی بغض میکنه و اون سجده ی عاخر نمازو طولانی تر میکنه.

شوهرش کلافه از دغدغه اس؛ و اون غر میزنه.

توی جلسه قران از مادرشوهرش بد میگه

و به جای عشق؛جنگیدن و نفرت رو یاد بچه هاش میده.

وقتی به این فکر میکنم

که چهل و چند سالگیم

قراره به چربی هایی ک از چند شکم زایین برام مونده نگاه کنم ، صورت چروکیده

، ناخنایی ک از ته گرفته شده ، موهای مردونم...

و به حال عروس همسایه بغلی که هرروز بیرونه تاسف بخورم.

زندگی این قدرت رو به من میده

که بشینم باحوصله ناخونای بلندمو لاک بزنم

دوست داشتنی ترین لباسمو بپوشم

برم لبه ی پشت بوم بایستم

و در حالی که موهامو دورم باز کردم

خودمو به دستای اتفاع بسپارم…



#صاد_ن

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دلبر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

کس در همه افاق به دلتنگی من نیست

رفته بودم ارشیوم.

رسیدم به پستی ک قبل سفر کربلا نوشتم و خدافظی از خانواده...

اینک از صدای اکسیژن تو لوله نوشتم...

هنوزم باورم نمیشه عمم نیست.


پریشب مهدی رو دیدم؛ دلم گرف ازینکه مث قبل شیطنت نمیکنه.

نگم دیگه علی چقدر دلگرفتس این روزا

اونشب خواب میدیم براش گل گرفتم .


دیگه فامیلو دوس ندارم.

دلم تنگ شده برا مسافرت که شیش تا ماشین پشت هم قطار شیم.

برا خندیدنا و بازیای جمعیمون

برا مشاعره هامون

برا عمم،ک کوچه ی مشیری رو عاشق بود

برا علی ک خیلی وقته نیومده خونمون

برا وقتایی ک شب میرفتم خونه عمه کوچیکم.

شبایی ک تا صبح با جانا فیلم میدیم و میخندیدیم...

برا ساجده حتی!


پ.ن:چرا نمیتونم دستامو حلقه کنم دور همه چیزا و کسایی ک دلتنگشونم؟


۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روزی امروز

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

افزونش ده!

اتشیست در من... .
۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مثل ممد باشیم:دی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مقدار یار همنفس جز من نداند هیچکس

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان