دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

لطافتش را حس میکنم:)

عکس و تصویر

چیزی که واقعیت دارد
این است که زندگی صبر نمیکند که ما بنشینیم و ناله کنیم و فغان سر دهیم!
حتی برای همدردی هیچ شانه ای را نمی فشارد!
زندگی میرود و ما همیشه بخاطر این نشستن و غصه خوردن هاست
که باید بدویم تا به آن برسیم!
و اینطور میشود که هیچوقت نمی فهمیم کِی زندگی میکنیم؟
هیچ اندوهی آنقدر بزرگ نیست که جوانه ی سبز شمعدانی لبخند بر لبت ننشاند !
هیچ زخمی آنقدر غمیق نیست که آغوشی آن را پر نکند !
و هیچ بغضی نیست که در صدای پای آبِ سهراب گم نشود...
لبخند میزنم و دست از پنجره بیرون میکنم .
زندگی همینجاست...
آنقدر نزدیک که لطافتش را بین دو انگشت سبابه و شستم حس میکنم:)




صالحه.ن

پ.ن:اگر  احساس نکردید یکم مرطوب کننده به دستتون بزنید جواب میده ؛)
۲۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کسی نمی بیند

عکس و تصویر من به اتاقم برگشتم. درِ اتاق را از تو چفت کردم و دراز کشیدم امّا ...


چه بی خیال چَشم به بغض ها بستیم !
و حال گریه میکنیم و کسی نمی بیند .






صالحه.ن
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

همانم!

عکس و تصویر اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را تکرار نمیکردم. اگر کارهای دیروزم را نمیکردم، ...


پدرم می گوید: 
بچه تر از حالا که بودم
منتظر یک جفت گوش بیکار می نشستم که هی برایش حرف بزنم!
آسمان ریسمان می بافتم و کلمات هم-آهنگ را کنار هم میچیدم!
کم کم شعر خواندن و نوشتن شد جزء جدا نشدنی من
و هنوز هم منتظر یک جفت گوش بیکارم
که هی برایش از این و آن شعر بخوانم و حرف بزنم!
گه گاه که دلم می گرفت ؛ 
قلم و کاغذ بر میداشتم 
و با تمام حرف هایی که گیر کرده بود بیخ گلویم کاغذ را سیاه میکردم
سر خوش که میشدم 
بلند بلند شعر می خواندم
و خب!
راستش را که بخواهید..
همه حال و حوصله ی پرحرفی های این دخترک را ندارند!
وبلاگ که زدم ؛
لباس کافه چی به تن کردم و هر عصر؛
هر صبح؛
هر وقت که میشد سر از اینجا در می آوردم !
حالا...
لباس کافه چی را از تنم بیرون کردم 
و همچنان عاشق شعر خواندن و نوشتن و پر حرفیم:)
هنوز همانم...
فقط؛
از این به بعد
یک دیوانه می نویسد!





پ.ن:خیلی وقته که تو فکر تغییر اسم وب بودم و امروز عملی شد؛

پ.ن2:مدتهاست شک دارم به شعر بودن نوشته هام!دلیل اصلی تغییر اسم وب اینه:)
۲۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عاغووو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

در سرم...



در سرم واژه های مشکوکی است
رنگ آرامشی غلیط ؛ شاید ترس
واژه های پریده رنگی که
میدهند انگار ، طعم گس !

در سرم بیت های یک شعر است
بیت هایی مریض و سر گردان
وزن نامشخص و سردی:
فاعلاتن... مفاعلن... فعلات...

در سرم پرسه می زند واژه
قلمم تر نمی کند لب را
بغض میکند قلم...من...شعر
واژه ها گیر میکند اینجا !

می نویسم... نه آنچه می خواهم!
می نویسم که کم شود واژه
می نویسم که دست بردارند
از سرم فکر های بیگانه...





صالحه.ن

نقل قول نوشت:«در سرم دختر پیری عصبی می رقصد...شهر بر روی سر من عربی میرقصد»محمدعلی رضا زاده

عاجزانه نوشت:«یه بدبختی خوابه محض رضای خدا مراعات کنید!»
۱۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سالاد شیرازی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

کی جززز تووووو؟؟؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ماه گرفتگی

عکس و تصویر ‌شاید جهان ما، جهنم اهالی سیاره دیگری است! #آلدوس_هاکسلی


شب ، چادر سیاهش را روی صورت ماه کشید
و لب هایش را بوسید
دروغ است که ماه گرفتی شده!






صالحه.ن
۱۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هر نیمه شب


عکس و تصویر سهم من از بی قراریه این همه قرار ، همان بی قراریست سهم من از ...


تو انبوهی از واژه هایی که هر نیمه شب
گلو و قلم بغض دارن تورو...



۰ موافق ۰ مخالف

باهم سکوت کنیم!

عکس و تصویر عقل پرسید که دشوارتر از مُردن چیست!؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است... #فروغی_بسطامی

هزار نامه ی سفید برایت پست میکنم
تا از دور ترین ناحیه ی عاشقی
با هم سکوت کنیم!





صالحه.ن

نقل قول نوشت:«شعرم به دلم نمی نشیند دیگر ... ای نقطه ی عطف شعر هایم برگرد!»امید صباغ نو
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان