دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

انسان؟!

یه دبیر منطق و فلسفه فوق العاده داریم...

جلسه قبل میگف:

ما ی شمایلی از روحمون اول افریده شده بود و بعد به این جسم ملحق شدیم.

زهرا یدفه گف :

حالا فهمیدم "من ملک بودم و فردوس برین جایم بود…"!

و خلاصه بحث کشید ب اینک چرا فرستاده شدیم زمین

گف:نکته همینجاس!هرکس بفهمه برای چی اومده اینجا رستگار شده!

[من فکر کردم...چون انسان بودن ارزشمنده…]

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نبودنت سنگین است

پل های مدیسون کانتی


دارم سعی می‌کنم از تو دل بردارم، نمی‌شود. نبودنت سنگین است. وزن حسرت در جان آدمی برابر اهمیت چیزی یا کسی است که از دست رفته است. چنان چیز مهمی به سهولت از دست نمی‌رود و اگر برباد رفت یعنی با کمی بهبود و تغییر، دوباره به دست نخواهد آمد. به "پل‌های مدیسون کانتی" فکر می‌کنم. هزار بار دیگر هم آن دو نفر را کنار هم بگذاری شاید باز نتیجه همین باشد که شد. گاهی دیر می‌رسی، به شکلی لعنتی به آن که باید می‌رسیدی، دیر می‌رسی مثل من که انگار دیر رسیدم به تو. چیزهایی هستند در جهان برای نشدن، زیبایی‌شان اصلا از همین تراژدی «نشدن» نشات می‌گیرند. می‌شود پذیرفت و گذشت. گذشت و گذاشت خاطره‌ای باشند که تا همیشه جانت را روشن کنند، شاید هم از یاد ببری نشدن، ناگزیر بوده است و در مغاک حسرت، گرفتار بیایی. زیر سایه‌ی حسرت، گاهی گذشته برایم چنان زیبا شده که هر رویدادی در زمان حال برابرش رنگ باخته، مثل همین حالا که حسرت پا روی شانه‌های حافظه می‌گذارد و خود را تا خیالی بالا می‌کشد که به تو ختم می‌شود.

ص 69


📘سمت آبی آتش

📗#امیرحسین_کامیار

📓#نشر_هیرمند


❗️پل‌های مدیسون کانتی: یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های قرن بیستم، نوشته‌ی رابرت جیمز والر که از روی آن فیلمی نیز با همین نام ساخته شده است.

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

لع.نت:|

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اوقات خوش ان بود که با دوست بسر شد

دلگرمی میده بهت؛
کسی ک یهویی زنگ بزنه بگه:
"کجایی دختر؟ هرچی زنگ میزنم نیستی!
هی چپ میرم راس میرم به داوود میگم
دلم برا صالحه تنگ شده.میخام برم خونشون.
بعد بشینی دو ساعت درباره کتاب جدیدی ک خریده و کتابی ک تو عید خوندی حرف بزنی."

یا مثلن نگران بشه برات:
"فک کردم مردی بابا !به فاطمه میگم این دختره زندس؟!؟چرا جواب نمیده؟!"

یا برات خوردنی بیاره
ترش شه دهنت از مزه دوستیتون.
یا پیکسل شازده کوچولو و روباره .
که "دلم دیوانه بودن باتو را میخواست"~.~
و "بی تو در من سروی خم شد"


#دوستجان
۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

این جریمس ن مشق!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سرماخوردگی تو بهار چی میگه؟

هی من ب رو خودم نمیارم

سرما خوردگیه پروتر میشه:|


انقدر اصرار کردن بیا بریم دکتر گفتم نمیخام

روم نمیشه بگم ببرینم دکتر:دی

بابا با یه حالت تاسفی:دختر لجباز!(یه حقته ی خاصی تو جملشه)

۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

خر شدم!

میگم : من دلم نمیخاد شب اونجا بمونم!!

بغلم میکنه ، پیشونیمو میبوسه میگه :

میخای بمونی خونه ک چی؟بیا اونجا درستو هم بخون!

صورتمو تو دست میگیره؛نگاش میکنم.

میگه:خب؟گوشات دراز شد؟

دستاشو میبره بالا و اندازه ی گوشای فرضی رو نشونم میده

وقتی میخندم میگه : بدو حاضر شو!

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شب و روز در خیالی و ندامت ک کجایی

http://cdn-tehran.wisgoon.com/dlir-s3/10531503567269746555.jpg


 داشتم گلای یاس ،با ته مایه های زرد

که از دیوار بالا اومده بود؛ رو نشونش میدادم...

مطئنم بیدار بودم ؛ اما شبیه خواب بود!

هر چی بود شیرین بود^.^

۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۱۸سال و چند روزت مبارک

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بمیرید وزین مرگ نترسید!

ی وقتایی دنیا اونقدر کوچیکه
ک نفست بند میاد!

بلند میخندم ب ساجده میگم:
این چه زندگییه اینورشو میگیریم 
اونورش در میره؛
اینورشو میگیریم از اون ور…
خندم دوباره صدای هق هق میده!

+یه مترجا که بخوابم لدفا!

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان