دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

بغض

نگه داشتم این بغضو که خدا زیر گلومو ببوسه....!!صالحه.ن
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

آخرین ناتمام

اول...تقدیم به بابای عزیز و دوست داشتنی گلموبعد:تمام بابا های دنیا...روز مرد و بابا ها و ولادت مولامون مبااااااارکرفتنهای من نزدیک استولی ...تمام ماندنم را خلاصه میکنم ...تمام عشقم را...و تمام بودنم را..خم میشوم تا آخرین ناتمام دنیا را تمام کنم...خم میشوم و شانه های خسته ی "پدرم" را میبوسم...صالحه.ن
۱۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مُهر

مهر لب های تو...
پیشانی من است...
روبه من سجده کن..!!

صالحه.ن
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حسرت

در گرگ و میش صبح؛جا مانده بود دخترکی تنها !در ازدحام بی کسی...کسی عبور کردسیاه پوش شب...سایه ای خمیده شد به روی سایه ایوسیب قفل شد میان دو دهان!سایه ماند...ولی دوید..دوید آنکه سیاه پوشیده بود...وسایه ها در بهت اشکهای دخترک ماندند!!از آن روز...هر کس از این کوچه میگذرد؛بغضش میشکند...بی خبر از سیاه پوشی که منتظر کسیست...بیخبر از سیاه پوشی که در حسرت سیب مانده است!در حسرت کسی که در گرگ و میش صبح جا مانده بود...!
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مرگ با آخرین بوسهایش

امروز در خیالم دعوتش کردم به یک فنجان قهوه...که از تمام لبخند های تلخم پر کرده بودم...! ویک قاشق کوچک...به یاد تمام دل پیچه هایم!! آرام قاشق را برداشت و هی هم میزند فنجانش را...کم کم قهوه به مرز بوسیدن میرسد...و در چند ثانیه بوسه ای کوتاه!نفس میگیرد و دوباره..! تکرار را طولانی تر میکند...بوسه ای دیگر...وبعد...انگار نفس کم آورده!نفس هایش منقطع میشود...پر از هیجان...در ثانیه هایی به کوتاهی بوسه ها...در شور و هیجان نفسهایش... فنجان سقوط میکند! میشکند! و او..آرام تر از همیشه بر فراز غرور جان می دهد! بوی زهر می اید...تیله های نگاهم قل میخورد به آخرین ذرات قهوه ی کف اتاق...آه! فراموش کردم بگویم...این قهوه... در فنجان تمام زهر خنده هایش ریخته شده بود... واین زیبا ترین پایان برای داستان او بود...مرگ با آخرین بوسه هایش..!!
۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان