دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

جمع نمیشود دگر آنچه تو می پراکنی

یکی از تفریحات بشدت دوست داشتنیم زدن امیریه😁
بعد هی غر میزنه
 میاد اونم کرم بریزه و من با گفتن  برو داداشتو بزن😞
جیغشو میبرم هوا ک من داداش ندارم خو
منم میشینم براش توضیح میدم ک ببین
ب من چ ک داداش نداری،میتونی داداشتو بزنی،اما خواهرتو نه،خواهرتو باید ناز کنی😇😂
امشب همین بحثو داشتیم و من بسی سوز ب دلش دادم ک داداش دارم تو نداری😂😂
برگشته میگه:
سوز ب دلت اگ تو ی خواهر ی برادر داری
ب جاش من دو تا خوااااهرررر دارررم
و تازه
من خواهر دو تا داداشم😂
با خودم و اون دوتا
 میشه پنجتا
😨😂😆



بعد شما قضاوت کنید حق دارم انقدر فشارش بدم لپاشو بکشم یا چی...؟


۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

و هذا من فضل ربی

اقا وی داره از شدت شعف شهید میشه*.*
ک چرا؟
عاشقم بشدت از مهربونی دوروبریام،
ک دوستای سبزوارم غمگین میشن از نبودنم و دلتنگ
و دوستای دیگم بیشتر از خودم ذوق میکنن برا چیزی ک میخواستم و شده:)
- مثلا عمو سلمانی زنگ میزنه ویژه ک اندازه وقتی ساره قبول شد خوشحالم برات;))
یا یهوویی میاد خونمون ک قربون اینهمه #رفیق بودنش برم~.~
- شیرینی رو ک باز میکنم تعارف میکنم اقاجون ک یه لبخند نازی رو لبشه به مادر میگه فهمیدی میخواد معلم شه ،بعد خب من بمیرم براش یا چی؟
-دلم قنج میره برا فسقل ریزه هایی ک قراره مخمو بخورن(یه عالمه امیرعلی تصورشون میکنم😂)



این تیترو گذاشته بودم برا حال خوب الانم:)
مرسی ک حواست هست خداجان جانان*.-
۹ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تو دعای خیر مادرمی

یدفعه داشتیم با مامان صحبت میکردیم

گفت من دعا میکنم خدا همیشه دوستای خوبی سرراهتون قرار بده.

من هرگز نشده بگم که ای وای از دوستی با این ادم...

چه دوستایی ک تو فضای حقیقی بودن و چه کسانی که اینجا باهاشون اشنا شدم.

دوستام همیشه نعمت خدا بودن:)

ولی هیچوقت به اندازه ی الان نگران از دست دادن یه دوست خوب نبودم.

خانواده عمیقا خوشحالن اما من میخوام گریه کنم راستشو بخوایین...

همین صبح فکر میکردم اگه قرار باشه از سبزوار برم

فقط نبودن فاطمه؛نداشتنش غمگینم میکنه...

فاطمه از اوناس که هربار نگاهش کردم و هربار که بهش فکر کردم

خدا رو شکر کردم از اینکه تو این برهه از زندگیم باهاش اشنا شدم

و حالا که اینا رو تایپ میکنم اشکام میزه رو گونه

این دختر

که الان دلتنگش شدم بی حد

بدون شک فرشته ای بود که خدا سرراه زندگی من گذاشت

و خدایا حفظش کن برام همچنان...

نذار دوری فاصله بندازه بینمون...




پ.ن:سه ماه واقعا کم نیست

وقتی روز و شب با یکی باشی...


پ.ن2:این متن ابدا غمگین نیست؛دلبسته است...

اگه از حال این روزام بخوام بگم:شاکرم:)

از سوز سردی که هوا داره

از خنده های رو لب خانوادم

و خیییییلی چیزای دیگه...



۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

و ما ادراک ما هیه؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نشسته به بغض

بغلم کن


می نشینی به بعض خو کرده
می نشینی به فکر تنهایی
گمشدی در تلاطم دریا
ماهی کوچک ستم دیده

روبرو سردی زمستان و
پشت سر بهار جا مانده
از خودت گریختی به کجا؟
ای تو از همه جهان رانده!؟
کیستی تکیه کرده به درد...‌؟
کیستی خنده برلبت مرده؟

آه بیگانه ای که شبیه منی
ای نشسته به بغض در لبخند
اندکی بیا جلوتر تا
سر گذارم به شانه ات ای غم

بغلم کن کمی مرا گاهی
بغلم کن مرا که توام
بغلم کن که اشک میریزم
بغلم کن غریبه در بدنم:)



صالحه.ن


۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان