دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

صدای قلب تو❤

سرمو گذاشته بودم رو سینه اش .

 چشماش بسته بود.

قلبش میکوبید؛زیر سرم؛

توی گوشم...

نزدیکِ نزدیک. 

فکر کردم

:"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

گفتم چقدر شبیه زبون بازیه شاعراس...

قلبش کوبید

و دوباره فکر کردم" بی شک":

"صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"

چشامو باز کردم؛به چشمای بسته و صورت ارومش نگا کردم

براش خوندم:

"به دور از بازی الفاظ شاعرهای این دنیا

صدای قلب تو زیباترین موسیقی دنیاست"❤

چشماش باز شد

نگام کرد

شب تموم شد

سیاهی هیچ شد تو سبز نگاهش

چشماش از چشمام به همه وجودم نفوذ کرد و سبز شدم:))

 

 

 

پ.ن:فک میکردم این صادنویسی نیست...یار نویسی است❤

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

You can never break me

دائما یکسان نباشد حال دوران


منم و شب که روشن است امروز
منم و زخم های کهنه ی دیروز
هی بخندم به ریش غم با سوز
هی نفهمی چقدر غمگینم


دست در دست تو نخواهم داد
به خودم تکیه کرده ام در باد
در بغل ، مرا بگیر از یاد
آخرین بار است،می میرم!


با خودم در سکوت ارامم
نشنو!من با نگفته گویایم
میروم من به سمت رویایم
با همین خنده ی غم آگینم


از تو من سالهاست کوچیدم
گرچه گفتی که :"من پرت چیدم"
حبسم اما پرنده را دیدم...
می پرم عاقبت اگر اینم!




صاد.ن




۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

نشسته به بغض

بغلم کن


می نشینی به بعض خو کرده
می نشینی به فکر تنهایی
گمشدی در تلاطم دریا
ماهی کوچک ستم دیده

روبرو سردی زمستان و
پشت سر بهار جا مانده
از خودت گریختی به کجا؟
ای تو از همه جهان رانده!؟
کیستی تکیه کرده به درد...‌؟
کیستی خنده برلبت مرده؟

آه بیگانه ای که شبیه منی
ای نشسته به بغض در لبخند
اندکی بیا جلوتر تا
سر گذارم به شانه ات ای غم

بغلم کن کمی مرا گاهی
بغلم کن مرا که توام
بغلم کن که اشک میریزم
بغلم کن غریبه در بدنم:)



صالحه.ن


۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

جغرافیای کوچک من بازوان توست

آغوش


خوشا آن لحظه ی خرم که غرق چشم من باشی

نشسته مسـت و من پـهلو بگیرم کنج آغوشــت❤




صالحه.ن

۱۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بغض_بیداری

زن



سرکشی درون من است:

زنِ دیوانه ای که خسته شده...

او که یک عمر گریه میکرده

او که عمریست در خودش مُرده!


زن سردرگمی درون من است

از خیالی که مُرده آبستن.

هی قدم میزند درون سرم

منتظر برای تولد مرگ...


از خودش خسته میشود گاهی

در خودش غرق میشود هر روز

زیر لب هی مدام  میخواند

روز و شب شعرهای  فروغ


زن دیوانه ای درون من است

با "خودش" حرف میزند ، تنها.

با خودش حرص میخورد هر صبح

با خودش گریه میکند شبها.


گاه خود را به درد میکوبد

گاه فریاد میزند در من

گاه خسته ست و شعر میگوید

گاه فکر خودکشی در سر...


منم و سرکشی درون وجود

زن دیوانه ای پریشان حال

منم و ناله های بیگاهش:

شعر و بغض_بیداری هاش!






صالحه.ن


پ.ن۱:الوعده...

پ.ن۲:احتمالا این وب هم مال اونه:دی



۱۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به واقعیت برگرد.

+ارزوها؟
-خود را میبازند ؛
در هماهنگی بی رحم هزاران در.
+بسته؟
-اری…پیوسته بسته،بسته.
-خسته خواهی شد…


.فروغ فرخزاد.
۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حکم تیر همه


عکس و تصویر دیوارِ اتاقم پُر شده از چوب خطهایی که نبودنت را به رُخ میکشد... #علی_قاضی_نظام


زندگی وسعتیست درداگین؛

از تناقض همیشه لبریز است.

مثلا من که مرده ام ، گاهی،

دختری درآینه دیدم...!


زندگی همیشه هم بد نیست...

میتوان به گریه دل ، خوش کرد.

میتوان به اشک دریا شد...

میتوان رفت و در غمی کِز کرد!


مثل یک عروسکِ بازی،

با فشاری به قلب،

گه خندید...

گاه در دست کودکی رقصید...


زیر اجبار خیمه گردان مرد.

زیر اجبار خیمه گردان زیست!


زندگی اتفاق مشکوکی است؛

نیمه در شب در اتاقِ رخ دادن.

متولد نمیشود چیزی...

جز تن خسته ی غمی بی رحم!


زندگی خنده ی ژکوند زنی است؛

توی قابی عجیب زندانی.

زندگی حکم تیر همه ست..

روی دیوار دور خوشیختی!



صالحه.ن

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

رسیدن نتوانیم

شعر شهریار


خستم از خنده های اجباری

از تمارض به خوب بودن ها

مرگ را زندگی کردن

دخترانه مرد بودن ها


در قفس حبسمان کردند

چون درختان خسته ی نارنج

ریشه کردیم بلکه پر بزنیم

دامن الودمان کردند


خاک در دست و پایمان پیچید

خاک بر سر شدیم اما باز

دست بستند تا مبادا ما

سمت ارزویمان برویم!


رشه در خاک،دست ها خالی

یک پرنده که قبر خود را کند

حسرت اسمان خود را داشت

یک وجب خاک سهمش هست


چون درختی به خاک خو کردیم

چون جنازه به قبر معتادیم

یادمان رفت زندگی کردن

ما فقط ارزو هدر دادیم...


صالحه.ن



پ.ن:دلم برای شعر گفتن تنگ شده...

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

گاهی برای گریه...

اه ای پدر کمی بغلم کن تا

مرهم به روی زخم دلم باشی

شاید که گریه کنم اما...

گاهی برای گریه کمی دیر است!


اهورا فروزان

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شعر سپید

«پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید

بس که رنجور و پریشان و بهم ریخته ام»


حسین دلبری

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان