دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

یک روز از همین امروز و فردا ها...

یک روز از همین امروز و فردا هایی که می آید و میرود ؛
بیدار میشوی و می بینی:
نیستم !
نیستم و کسی نیست که ناز کند .
کسی نیست که شیطنت کند .
کسی نیست که در اوجِ تب و هذیانِ سرما خوردگی ، بزند زیر آواز !
بعد می نشینی و حسرت میخوری
دلت تنگ میشود و بغض بیخ گلویت گیر میکند
یک روز از همین امروز و فردا ها
نه سروصدا میکنم،
نه چمدانی می برم
فقط تمام خودم را لوله میکنم زیر بغلم ، 
دفتر شعرم را برمیدارم
و آنقدر بی صدا می روم
که "در" هم از خواب زمستانی اش بیدار نشود!








صالحه.ن
۲۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

میرم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من؟

چیشدم من؟
۰ موافق ۰ مخالف

نعمت دوست داشتنی

تو یکی از نعمت های خدایی
مطمئنم!!
تو یکی از نعمت های مهم خدایی!!
۰ موافق ۰ مخالف

شاخ و دم ندارد

دل تنگی شاخ و دم که  ندارد ؛
بغض دارد.
خاطره دارد.
اشک دارد.
می آید می نشیند وسط حال خوبت
و هی دلت را فشار میدهد !
دلِ تنگ است دیگر!
 شاخ و دم نه...
"تو" را کم دارد!!






صالحه.ن
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بلندی های بادگیر

بلندی های بادگیر


بلندی های بادگیر-امیلی برونته
خوب بود.
عاره خیلی خوب بود.
ترجمه ی روونی داشت؛توصیف های دقیق و جذاب.
وخیلی خوب تونسته بود شخصیت سازی و فضاسازی کنه.
کاترین خودش بود؛ هیتکلیف خودش بود؛
 بچه خودش بود؛
همه سرجاشون بودن؛
 اونی که بد بود، بد ساخته شده بود
و اونی که خوب بود خوب ساخته شده بود.
میخام بگم نویسنده قشنگ تونسته بود از پس این کار بیاد که واقعا حس کنی یه همچین کسایی بودن یعنی اصلا حس نمیکردی که "یه نفر" داره مینویسه.
انگار وقتی کاترین جمله ای میگه کاترین بوده واقعا نه "امیلی برونته" 
به عبارتی تو شخصیت هیتکلیف؛ ادگار دیده نمیشد! 
همه خودشونن واقعا
اینو دوس داشتم!
تو بلندی های بادگیر پستی و عشق به طرز باور نکردنی باهم امیخته شدن!

ازون کتابا بود ک سخت میشه زمین گذاشت؛
و ب خودت ک میای میبینی یه عابم کارت مونده و تو غرق کتاب بودی!!
اما واقعا شدت پستی هیتکلیف رو اعصاب من بود!یه بچه ای از وسط باغچه اومده بود گند زده بود ب زندگی همه!!!:دی
عاخرشم دوس نداشتم:(سر اقای لاکورد بی کلاه موند:دی

اما در کل با احتساب سلیقه شخصی بهش 18میدم!!


+«نمیدانم این حالت فقط در من است یا نه اما من موقعی که در اتاق مرگ به مرده ای نگاه میکنم بعید است احساسی غیر از سعادت به سراغم بیایدالبته به این شرط که سوگوار شوریده حال یا نومیدی در کنارم نباشد.در مرده آرامشی می بینم که نه ناسوت آن را بهم می زند و نه لاهوت و من دلگرم میشوم به آخرتی بی انتها و نورانی...ابدیتی که مردگان به آن رفته اند...جایی که حیات مرز زمانی ندارد، عشق مرز قلبی ندارد، سرور انتها ندارد.آن روز متوجه شدم که در عشقی نظیر عشق آقای لینتن چقدر خودخواهی وجود دارد،چون او از رهایی قدسی کاترین ناراحت بود و حسرت رفتنش را میخورد!»
۰ موافق ۰ مخالف

یک عدد کوفته قلقلی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چی میخونی؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دست روی دست

بیا تا آخر عمر دست روی دست بگذاریم .
 تو دستت را بگذار...
من هم میگذارم...
و آنقدر محکم گره می زنیم؛
که باز شدنش از ناممکن های دنیا شود!






صالحه.ن
۲۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

که نداریم!

دیر فهمیدیم
قربت الی اللهی که از آن حرف می زنند
 " تویی"
که نداریم...


صالحه.ن
پ.ن:خیلی بغضناک:(
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان