بلندی های بادگیر-امیلی برونته
خوب بود.
عاره خیلی خوب بود.
ترجمه ی روونی داشت؛توصیف های دقیق و جذاب.
وخیلی خوب تونسته بود شخصیت سازی و فضاسازی کنه.
کاترین خودش بود؛ هیتکلیف خودش بود؛
بچه خودش بود؛
همه سرجاشون بودن؛
اونی که بد بود، بد ساخته شده بود
و اونی که خوب بود خوب ساخته شده بود.
میخام بگم نویسنده قشنگ تونسته بود از پس این کار بیاد که واقعا حس کنی یه همچین کسایی بودن یعنی اصلا حس نمیکردی که "یه نفر" داره مینویسه.
انگار وقتی کاترین جمله ای میگه کاترین بوده واقعا نه "امیلی برونته"
به عبارتی تو شخصیت هیتکلیف؛ ادگار دیده نمیشد!
همه خودشونن واقعا
اینو دوس داشتم!
تو بلندی های بادگیر پستی و عشق به طرز باور نکردنی باهم امیخته شدن!
ازون کتابا بود ک سخت میشه زمین گذاشت؛
و ب خودت ک میای میبینی یه عابم کارت مونده و تو غرق کتاب بودی!!
اما واقعا شدت پستی هیتکلیف رو اعصاب من بود!یه بچه ای از وسط باغچه اومده بود گند زده بود ب زندگی همه!!!:دی
عاخرشم دوس نداشتم:(سر اقای لاکورد بی کلاه موند:دی
اما در کل با احتساب سلیقه شخصی بهش 18میدم!!
+«نمیدانم این حالت فقط در من است یا نه اما من موقعی که در اتاق مرگ به مرده ای نگاه میکنم بعید است احساسی غیر از سعادت به سراغم بیایدالبته به این شرط که سوگوار شوریده حال یا نومیدی در کنارم نباشد.در مرده آرامشی می بینم که نه ناسوت آن را بهم می زند و نه لاهوت و من دلگرم میشوم به آخرتی بی انتها و نورانی...ابدیتی که مردگان به آن رفته اند...جایی که حیات مرز زمانی ندارد، عشق مرز قلبی ندارد، سرور انتها ندارد.آن روز متوجه شدم که در عشقی نظیر عشق آقای لینتن چقدر خودخواهی وجود دارد،چون او از رهایی قدسی کاترین ناراحت بود و حسرت رفتنش را میخورد!»