دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

صدبار اگر افتادم از پا ننشستم

پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش...ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام...بذار بره جلو...بذار اتفاق بیوفته...

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 

۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دختر آبی👀

کاری ندارم استادیوم رفتن حقه زنانه یا نیست،

منع ورودشون درسته یا خیر.

اصلا نمیخوام درباره این صحبت کنم‌.

اما،

کسی کـ

خود سوزی میکنیـ

در اثر خودسوزی می میره،ـ

-برای استادیوم نرفتن..؟

[ـواقعا؟ دلیلش این بوده؟]

میخوام از بزرگیه دغدغه ها بگم:)ـ

ای کاش سینمون از غمای بزرگ سنگین بشه

ای کاش برا غمای بزرگ پریشون کنیم خودمونو...

 

 

 

۱۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

بابی انتم و امی و اهلی و مالی

کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه...

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 

۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بازم قشنگه:)

آقای برادر

 

اومده دستمو گرفته میگه

یه خواهر دارم ماه نداره...

یه صالحه دارم شاه نداره...😂

بقیه اشو بلد نیس اهنگ میزنه فقد

و محبته که سر ریزش میشم:))

 

اونشب همه سیاه پوشیم بریم مسجد

هی قربون صدقه اش میرم انقد خوشتیپ شده 

انقد ک جیغش بره هوا😁

اما بعد ترش میاد محکم فشارم میده تو بغلش😁

 

 

+منتها همین شخص

سر منچ میگه:صالحه فرار کن ک من خواهر برادر نمیشناسم😂

اما بازم قشنگه این خل بازیاش😁😍

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

وبلاگ نویس ام

داشتم فکر میکردم چقدر این روزا معلقم،
مثل مسافری ک از شهرش جدا شده بی مقصد  و تو جاده اس
به اینکه چقدر دلم برای روزای "وبلاگی" بودنم تنگ شده
که پست آزاد رو دیدم...پیرو این پست.
 
+از کی وبلاگی شدم؟
یادمه قبلنا "جانا" میگفت وبلاگ بزنم نوشته هامو بذارم
اما نمیزدم!
خیلی سال پیشا بیرون بودیم
من داشتم نوشته هامو ،
از تیکه کاغذایی ک تو کلاس سیاه کرده بودم
به دفترم منتقل میکردم که عمه ی مرحومم گفت:
صالحه چرا وب نمیزنی؟
منم رفتم وبلاگ زدم!
 
قشنگترین روزای وبلاگ نویسیم 
تو میهن بلاگ بود ک صرفا نوشته هامو میذاشتم:)
تک تک ادمایی ک رفت و امد میکردن و لطف داشتن 
برام عزیز بودن و هستن!
حتا دلم برا یه سریاشون خیلی تنگ میشه!
 
راستش این پست برا خودم بیشتر از همه تلنگره
که بیشتر بنویسم!
که فاصله نگیرم از وبلاگ نویسی.
 
فک میکنم
ما غریبه هایی هستیم که از خیلی اشنا ها بهم نزدیکتریم!
یوقتایی حرف همو بهتر میفهمیم
حداقل همه به نوشتن خو داریم:)
-وی احساساتی شده از اینک عضو این خانواده اس-
 
خیلی برام سخته بین نوشته هام یکی رو انتخاب کنم
چون هرکدوم دنیا دنیا حس پشت خودشون دارن
اینجا یه روزنه است که احساسات منو نشدن میده،
نمیتونم بخشی ازش رو جدا کنم.
 
 
 
+پاییز،
مهنازـ
شماهم بگید:)
 
 
پ.ن:میدونم خیلی شبیه اونچیزی ک چالش میخواست نشد،اما فک میکنم چیزی شد ک دلم میخواست:)
۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

او صبر خواهد از من...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اثر پروانه ای

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

rename

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

میان خوف و رجاء

میگفت:

اینکه از نکیر و منکر میگن،ـ

من هو ربک؟

من هو الهک؟

من هو امامک؟

خوف به دلت نشینه جانم!

برا ترسوندنت ک نیست....

میخوان یادت بیارن ربت کیه؟اله ات کیه؟

امامت کیه...

میخوان یادت بیارن جیره خور کی بودی:)

کی هواتو داشته،

اتفاقا میخوان یادت بیاد تا نترسی

تا امید داشته باشی:)

 

 

پ.ن: همیشه فک میکردم باید حفظ کنم جواب این سوالا رو!

اگ یادم بره چی؟!😅😂

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

جز اسمت

نامت را که زمزمه میکنم
می اندیشم...
من عاشق ترم؟
یا شاعرانِ بلند اوازه؟
من که به نام میخوانمت؟
یا آنکه یار و دلدار خطاب میکند معشوقش را؟
 
من عاشق ترم!
که در هیچ واژه ای جز نامت نگنجی...
که هیچ واژه ای از نامت زیبا تر نیست.
که در هیچ، جز اسمت ، 
توانِ  "تو" بودن نیس!
 

 

 

 

صاد.ن

 

پ.ن: "نامت"شعر ترین شعر تاریخ است:)

۸ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان