دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

چگونه گند هایمان را جمع کنیم

با بابا دست میدم "خسته نباشید" میگم.
بابا میگن:
-شما خسته نباشی؛ چیکار کردی؟
میگم:
+راستش فکر کردم با خودم...
 
-میخندم؛بابا با خنده منتظرن تا بقیه اشو بگم-
 
+با خودم فکر کردم دیدم با این وضعیت بازار بخوایید لباس بخرید
خب گرونه!
لباسای دیگـ تونم ک تکراری شد
برا همین رنگش کردمlaugh
بابا میخندن به مامان میگن:
-بیاا خااانوووم بیچارمون کرده!

 

 

پ.ن:من فقد حس کردم یذره سبز میتونه یه لباس سفید رو خوشگلتر کنه:)

پ.ن2:دروغ گفتم!

پ.ن3:اخه فقد همون یدونه سفید بود؛نه میشد ماشینو برا اون تنها روشن کنم؛نه تحمل اینو داشتم کثیف بمونه

نمیکردم چه میکردم؟winklaugh

 

بی ربط:

دلم رفت برا شکلکای دوست داشتنی بیانheart

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

موتور

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

«لعلهم یتضرعون»

میفرماید:
"...فاخذنهم بالباساء والضرآء،لعلهم یتضرعون."
که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
 
یه تیکه از دیباچه ی گلستان میگه:
«هرگاه یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار؛
دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بردارد
ایزد تعالی در وی نظر نکند
بازش بخواند؛باز اعراض کند
بازش به تضرع و زاری بخوااند
حق سبحانه و تعالی فرماید
یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیر
فقد غفرت له.
کرم بین و لطف خداندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسارـ»
 
یه جا دیگه میخوندم
ادم شاید همه رو از یاد ببره اما کسایی که وقت غم کنارش بودنشو
و سعی کردن لبخند به لبش بنشونند هرگز!
 
یه جوری با گوشت و پوستم اینا رو درک میکنم.
 
چشمام از اشک خسته است
اما لبخند میزنم
چقدر این بی پناهی رو دوست دارم وقتی تو قراره پناهم بشی:)
 
«کاشکی این مردم
دانه های دلشان پیدا بود»
اونموقع راحتتر میشد فهمید وقتی با نگار حرف میزدم چه حسی داشتم
وقتی نصفه شب وسط گریه هام و حرفامون خنده نشست به لبم چه حسی داشتم
میخوام بگم خداروشاکرم
که اگ به اشک میرسه چشام 
به بی تابی میرسم تو طلب خواسته هام
دورم اینهمه رفیقترین هست:)
 
 
 
+
کفن پوشم
قبا از مرگ بر دوشم
لبی تر کن
قبایم بر زمین افتد:)
 
صاد.ن
۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

تمرگیده بودم به تنهایی خویش

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ساقی

چشام اشکیه،دماغمو بالا میکشم صدامو صاف میکنم میخونم:

"ساغرم شکست ای سآقی

رفته ام ز دست ای سـآقی..."

 

بابا میزنه زیر آواز:

"ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند،

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شب های غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند..."

 

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

زیر این بارش گسترده ی درد ارامم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان