برای هزارمین بااار قدرتمندی چیزهای ساده رو دیدم:
۱.گفتگو قدرتمنده.به اشتراک گذاشتن قدرتمنده.مشارکت و مشورت گرفتن قدرتمنده.
و پرسیدن.
- همین امشب یه آدم غریبه ازم پرسید خب نیتت ازین چیه؟
و من صادقانه که نیتم رو که نگاه کردم دیدم دقیقا خیلی ازین گفتگو ها برخواسته از اینه که من نیتم چیز دیگه ای هست.
و تو این نقطه خلوص نیت برام معنادار شد.
۲. اقدام کردن.
تو دفترم نوشته بودم چند وقت قبل:« کاش یه اقدام گرای لعنتی بودم!» و بلافاصله بعدش نوشتم« همین که اینو «مینویسم» مشخصه چقدر اقدام گرام!»
ولی اقدام کردن سبکی داره برام.
۳.انتخاب
امروز شفاف و صادقانه دیدم که من خیلی وقت میذارم برای یادگیری(تو فضای خارج از مدرسه و عاشقشم و روونم باهاش و وظیفه ام میدونم ، هیچ انتظاری هم در مقابلش ندارم ، درواقع جز شروط بدیهی کارم و زندگی حتی پذیرفتم اینو که یادگیرنده مادام العمر باید باشیم)
ولی اینکه مجبور باشم مثلا کارهایی مثل بازخورد دقیق و توصیفی، یا درآوردن اختلالات املایی رو خونه انجام بدم زورم میاد 😅 چون اگر تعداد کلاس استاندارد باشه یا یک کمکی سر کلاس باشه اینا جاش تو کلاسه اتفاقا / در واقع ساختار رو مسئول و مقصر میدونم.
و سختم میشه که بار مسئولیت اونو بردارم دیگه🤕
از طرف دیگه، نیازم به قدرشناسی هم برآورده نمیشه درمورد همون بخشی از کارها که به خونه میارم.
نه از طرف سیستم نه از طرف افراد.
میبینم که من ساعت های زیادی درگیری فکری و اجرایی برای طراحی های مختلف کلاس دارم (از طراحی تکلیف و طرح درس و پروژه....تا سازوکار و ساختار چیدن برای روند رشدی تربیتی بچه ها)
اون ساعت ها که اصلا جز ساعت کاریم حساب نمیشه بماند ، بازخورد عموم هم اینه : شما معلمان که راحتید و حقوق مفت میگیرید و....
ولی برای یه لحظه به خودم گفتم :« ببین صالحه کاری ازت برنمیاد در مقابل این ساختار ، میتونی دست بردارید از ایده آلی که از معلمی داری و بگی ساختار باید فکرشو بکنه ،یا اینکه بایستی پای چیزی که میخوای...انتخابت چیه؟
با قلبی دردناک انتخابم ایستادنه...»