دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

روزها

ازخودم میپرسم

دلیل این ساعت ها اشک ریختن مدام رو

دلیل این فکر های  رنگ رنگ رو

دلیل این موج قوی احساسات رو.

 

و از اعماق ذهنم کلمه ای که مدتها بود تو دایره لغاتم خاک میخورد بیرون میاد.

«استحاله»

این روزها حس میکنم همچین حالی دارم.

و چیزی که بیشتر باعث نگرانیم میشه اینه که

نمیدونم خروجی این فرایند قراره پروانه بشم

یا مثل «گره گوار سامسا» یه حشره؟

 

+

میتونم مثل کبک سرم رو زیر برف ببرم

میتونم سرمو بیرون بیارم و ببینم

و بگذارم سرمای این انتخاب پوست صورتمو بسوزونه.

انتخابم دومیه

ولی میترسم.

نه از واقعیت و سرماش

ازینکه نکنه این چیزی که فکر میکنم واقعیته

فقط یه گودال برفی جدید باشه.

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

از روزمرگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نمیدونم استخون میترکونم یا خودم می ترکم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دنیای بعد از تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ابان

تازه داشتم فکر میکردم ابان امسال میتونه لعنتی نباشه...

چی داره این ماه؟

که هرسال اینهمه پاییزه..‌

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

القصه

نمیدونم این پاییز لعنتی با خودش چی داره؟

چی داره که اینجور میخوامش ولی با اومدنش هربار مریض و غمگین میشم.

همینجور بغض میکنم 

کار اوار میشه سرم به هیچکدوم توجه نمیکنم

بعدم همینطور بغض و بغض و بغض

 

اربعین هم که...

هی میخوام غصه نخورم نمیشه

تو دلم اشوب

هی زمزمه امسال میخواستم با هم مسیر زندگیم بیام زیارت...

هی غصه که:ما جایی رو داشتیم که روندیمون از در؟

هرچقدرم بد...

 

خلاصه که اراسته ظاهریم و باطن نه چنان...

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ف ر ا ق

فراق از زن ها شاعر می سازه.

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

بی جهت

پست قبلی میخواستم بگم

مواظب تلاشامون باشیم ک تباه نشه!

تباه شدن سخته...

درد داره!اونم بدجوری.

داشتم فکر میکردم چطوری میشه تباه نشه تلاشامون...

یاد استاد عین صاد افتادم

تو رشد میگه:

"دل هایی که بر اساس اهمیت حادثه ها،کارها را رده بندی کرده اند؛

در حالی که هزار کار دارند ؛بیش از یک گرفتاری برایشان نیست!

چون در یک لحظه گرفتاری ما فقط مربوط به آن کار و آن حادثه ای است که اهمیت زیادتری دارد و ضرورت بیشتری."

 

این هم نوعی تباه شدن تلاشه که کاری رو انجام بدی که ضرورت نداشته!

و من چقدر ادم این تباه شدنام!

شده همش بدوید و تموم نشه کارا؟ یه حس اینجوری.

 

ولی چقدر خوب میگه استاد که "ما بازیچه شتاب ها هستیم مگر هنگامی که از پیش طرحی داشته باشیم"

 

میدونید ما خیلی وقتا رام اتفاقات هستیم

در صورتی که میفرماد:

وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ

و این برنامه داشتن اتفاقات رو رام ما میکنه...

تلاش هامون رو جهت میده

تلاشِ بی جهت تباهی محضه!

خسته شدن داره فقط . در صورتی که تلاش ، شیرینیش میچربه به خستگیاش.

 

"اخسرین اعمال" اون هایی هستند که تلاش هاشون بی جهته

پس"ضل سعیهم".

 

و من خیلی از این ایه میترسم.

از بی جهت بودن...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ریست فکتوری

 با رنگ پریدگی چه میشه کرد؟

ساخت...

ساخت...

ساخت....

 

نه سوختن ها؛ساختن

از اول بسازی.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

این روز ها

میخوام بنویسم...

خیلی وقته.و خب قرعه ب امروزه که انقدر حالم قشنگه الحمدلله.

این روزا چیکار میکنم؟

از قشنگیای اینروزا مدرسه رفتنامونه

روستاهایی ک اینترنت ندارن و بچه ها سه ماههه که از فضای درس بودن

حس قشنگ معلم بودن.

حسی که تو واقعیت اونقدرا فانتزی نیست

میبینم بچه ها دوس دارن همش بغلم کنن

به حرفم گوش نمیدن

یوقتایی فضولن و یوقتایی زیادی تخس.

اما مثل یه تابلوی نقاشی رئال زیبان:)

و هنرمندانه چشمای زیباشون رو نقاشی کردن

صورتای افتاب سوخته

دستای زحمت کش

و ذهنای باهوش...

 

چند روزی ک مامانشون نبودن انگار دوسال زودتر از موعد به رویا رسیده بودم

خونه رو جمع میکردم افطاری اماده میکردم

برا بچه های سیستان و بلوچستان درسنامه مینوشتم

به بچه های خودم که قراره دفعه بعدی چطوری باهاشون کار کنم فکر میکردم

-و خب بله!ب همین سرعت شدن بچه های خودم!! ازهمون ثانیه ک گفتن شما معلم مایید شدن بچه های من-

 

سرم رو روی مهر میذاشتم و فکر میکردم

خدایا لطفا!

لطفا...خیلی لطفا!

 

بعد وسط درس دادن سرمو میورم بالا یهو چشم تو چشم چشمای مهربون علی میشدم

یهو فکر میکردم این رویای سالای خیلیی قبل من بود

و الان اونقدرم غرقم تو این واقعیت که انگار نه انگار ارزوی دور از دسترسم بوده!

 

بعد

صدای دینگ دینگ سه تار جون میده بهم و کتاب ک میخونم

یاداوری میشه که چقدر گودالای خالی دارم...چقدر تشنم...چقدر باید ببلعم این کلاماتو

وقتی مطهری از تربیت میگه ؛وقتی به بچه ها فکر میکنم یادم میاد چقدر وظیفه سنگینی روی دوشمه.

و لابه لای اینهمه روزمرگی

عشق نگهبانه

خدا حواسش هست

و اینا همه دلگرمیه.

 

 

 

پ.ن:خوشحال بودم ک امروز چقدر روز پر رزقیه:) وبلاگو ک باز کردم دیدم یه عالمه نظر...و از ذوق به مرز جیغ رسیدم ک اللللیییییی!!

و چقدر خوشحال کننده اس پیدا کردن دوستای قدیمی-البته پیدا شدن توسط دوست قدیمی درستره-

 

پ.ن2:چقدر الحمدلله:)

 

پ.ن3:خوشحالم پیدام کردی الی:)

 

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان