دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

فشار کارهای ساده

در طول روز دائما احساس فشار میکنم.

چند مدتیه که دقت کردم روی این موضوع.

مهم و غیر مهم.فوری یا غیر فوری ،اصلا فرقی نداره.

همین که اون کار/قرار یا هرچی بره جز لیستم بهم فشار میاد.

مطمئن نیستم ولی شاید

 به خودم فضای کافی نمی‌دم و کارها رو خیلی پشت هم ردیف میکنم.

علاوه بر اینکه دچار مرض «عدم بیکاری » هستم،

و نگرانی دائم«هدررفت انرژی و زمان» دارم،اینم هست که یک جاهایی دوتا گزینه دارم:

صرف نظر کردن VS پشت سر هم انجام دادن.

بماند که من اینجوری پشت سر هم کار میچینم نه از لحاظ زمانی، نه از لحاظ فشاری که روم میاد این اتفاق گریز ناپذیر که برنامه ای یهویی اضافه بشه هم کشش رو ندارم😶‍🌫️

 

گفتم از لحاظ فشاری ، خود کارهم برام فشار داره.هرچی که باشه.

واقعا برام عجیبه این میزان فشاری که روی شونه ها ، قفسه ی سینه و فشردگی که در قلب و سینم حس میکنم.

درمورد اینکه مثلا : باید ساعت ۹:۳۰ به قرار با مریم سادات برسم!!

 

بویژه سر «ساعت» و «دقیقه به دقیقه» فشار متحمل میشم.

اونم به شکل تصاعدی!

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روزمرگی روزها

امروز فکر میکردم «خانه دار بودن» چطوری است.

یک هفته می‌شود که تعطیلات شروع شده ،کلاس های موسسه هم تمام شده،شانه هایم سبک است.

صبح ها زیاد می‌خوابم ، لَخت و شُلم، به زور به خورد خودم صبحانه میدهم، از هر چیز که در یخچال باشد.

و اگر حوصله ام بکشد کمی یوگا میکنم.

به زور شاید خودم را هل بدهم توی آشپزخانه  تا ظرفهای کثیف که یک کوه بزرگ است را بشویم

با این پرسش که «چرا وقتی اون همه خونه نبودم و کار داشتم ،خونه تمیز تر بود؟»

و غر اینکه«چرا هیچوقت آشپزخانه تمیز نمی ماند؟»

و «باید برم ,ارگ, قرض ماشین بگیرم راحت کنم خودمو از این شستن مدام و مدام...»

و نشخوار های فکری زیاد و غر های زیاد و فکر روزهای نیامده

 و غصه ی غم های نیامده و شوق اتفاق های نیفتاده...

این روزها بیشتر دوستانم را دیده ام.

و هربار که از اتاق خواب رد میشوم اعصابم ازینکه روتختی هنوز تکلیفش روشن نشده بهم میریزد

گل های تشنه را ندیده میگیرم،

درمورد کارهای موسسه و معارفه ها و برنامه ها هم خودم را سرزنش میکنم.

هزار بار به خودم یادآوری میکنم به فلانی و فلانی باید پیام بدهم!

درخواست اکو را ثبت کنم ،

و دوست دارم گوشه های خانه را بسازم حسابی ، غبار ها را بتکانم...

کتاب های روی میز را تمام کنم تا کتاب جدید سفارش بدهم.

اما بجایش دفترم را باز میکنم  و می‌نویسم:« اینهمه بیکاری اذیتم میکند.»

و فکر میکنم :

من «خانه دار » خوبی نیستم.

 

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

درباره ی «شدن ها»

ساعت تقریبا هفت و نیمه و پشت میز صبحونه نشستیم 

یهو  میگه بچه ها! فکر می کردید یه روزی چهار تایی باهم صبحونه بخوریم؟

 

یهو همه چی اسلوموشن میشه برام

یه لایه محو از اونکه ۵-۶ سال پیش بودیم در مقایسه با الان برام حاضر میشه.

م که انقدر نسبت به درسای روانشناسی گارد داشت و دائما می‌گفت بدم میاد! داره ارائه شو درمورد تکنیک های گروه درمانی گشتالت مرور میکنه،

ف که همش بهش می‌گفتیم تو مادر اتاقی الان با شکم برآمدش داره آروم لقمه میگیره 

م.س که عاشق لوازم تحریری بود خوابش میاد و غر داره اما باید بره عکاسی برا محصولش 

من ؟

همونم که هیچوقت برای صبحونه بیدار نمیشد ولی الان مهمون منن...

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روزها

ازخودم میپرسم

دلیل این ساعت ها اشک ریختن مدام رو

دلیل این فکر های  رنگ رنگ رو

دلیل این موج قوی احساسات رو.

 

و از اعماق ذهنم کلمه ای که مدتها بود تو دایره لغاتم خاک میخورد بیرون میاد.

«استحاله»

این روزها حس میکنم همچین حالی دارم.

و چیزی که بیشتر باعث نگرانیم میشه اینه که

نمیدونم خروجی این فرایند قراره پروانه بشم

یا مثل «گره گوار سامسا» یه حشره؟

 

+

میتونم مثل کبک سرم رو زیر برف ببرم

میتونم سرمو بیرون بیارم و ببینم

و بگذارم سرمای این انتخاب پوست صورتمو بسوزونه.

انتخابم دومیه

ولی میترسم.

نه از واقعیت و سرماش

ازینکه نکنه این چیزی که فکر میکنم واقعیته

فقط یه گودال برفی جدید باشه.

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

از روزمرگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نمیدونم استخون میترکونم یا خودم می ترکم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دنیای بعد از تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ابان

تازه داشتم فکر میکردم ابان امسال میتونه لعنتی نباشه...

چی داره این ماه؟

که هرسال اینهمه پاییزه..‌

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

القصه

نمیدونم این پاییز لعنتی با خودش چی داره؟

چی داره که اینجور میخوامش ولی با اومدنش هربار مریض و غمگین میشم.

همینجور بغض میکنم 

کار اوار میشه سرم به هیچکدوم توجه نمیکنم

بعدم همینطور بغض و بغض و بغض

 

اربعین هم که...

هی میخوام غصه نخورم نمیشه

تو دلم اشوب

هی زمزمه امسال میخواستم با هم مسیر زندگیم بیام زیارت...

هی غصه که:ما جایی رو داشتیم که روندیمون از در؟

هرچقدرم بد...

 

خلاصه که اراسته ظاهریم و باطن نه چنان...

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ف ر ا ق

فراق از زن ها شاعر می سازه.

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان