دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

اینچنین...

مثل یه پست خالی

همنقدر ساکت

همنقد پر حرف...

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

گلایی که بوی تو رو داره

اومدم نوشتم

اماپاک کردم...

فکر کردم عاشقانه هایی ک تو دفترم حبس میشه

ریشه میکنه ؛ جوونه میزنه ؛گل میده

دفترمو ک باز میکنم

عطرش میپیچه...

باید برم دفترمو باز کنم.

 

 

۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

ابر چشمم ژاله بار است

تو اشپزخونه داشتم مرغ سحر میخوندم :

"شعله فکن در قفس ای اه اتشین

دست طبیعت گل عمر مرا نچین..."

یهو بابا گف میگن شجریان فوت کرده!

و زندگی همینجاس.

و مرگ همنقدر نزدیکه

که مثلا عمه تو اسباب کشی از لابه لای وسایلش وصیت نامه اشو ک دو سال پیش نوشته پیدا کنه.

که مثلا وقتی داری اوازشو میخونی خبر فوتشو بشنوی!

چی از ما به یادگار میمونه؟

دیشب دلدار میگف فلانی زندگیش اینطوری بوده بعد معتاد شده...

فک میکردم

که چی؟

اومدیم تباه باشیم؟

اگ انسان نباشیم...اگ خدمتی نکنیم...اگ به نیکی ازمون یاد نشه 

چی میشیم؟

پس قراره چیکار کنیم؟؟

باید حداقل ادم معمولی های خوبی باشیم.

باید بهترین معمولی خودمون باشیم.

چی از ما به یادگار میمونه وگرنه؟

اصلا کسی غمین میشه اگ نباشیم...؟

 

 

 

 

 

 

پ.ن:البته ک خدا رو شکر شایعه بود خبر.اما مرگ رو دور نکرد.

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هرچیز که در جستن آنی؛ آنی!

فروزن

 

سخنران محترم هیئت میفرماد:

"ایرانی ها کربلایی ان..."

و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!

میفرماد:

"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."

و کریستوف با لبخند ژکوند به من نگاه میکند!

سخنران از "هیئت ها"میگوید

و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟

به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:

هیئت امریکایی  است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!

هیئتی که در آن سینه زن تربیت نشود؛

حسینی تربیت شود هیئت است!

هیئتی ک محسن حججی ؛مرد؛استاد دانشگاه؛فرمانده نظامی تربیت نکند ترسناک است...

 

انقلابی زیاد است انقطاعی میخواهیم!

انقطاعی ان بچه هیئتی است که از همه ببرد بگوید اقام حسین..!

 

و بچه هیئتی که فروزن رنگ میکند

مثل مادرش چادرش را روی سرش میکشد و میپرسد

چیکار کنم گریه ام بگیره؟

و فکر میکنم انجا که آنا منجمد میشود گریه اش گرفته یا نه.‌..؟

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

today

دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور

دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر

سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو😥

ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم

تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم ...ک اخیییشششش😷😷

دیگ حس نمیکنم چیزی!

انگار صد سال خسته باشم...

 

تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه...

منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟

 

ینی زندگی اینجوریه؟

ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا

فرصتای رنگی ماه های بعد از دستت میره؟

یه حس سیالی دارم راستش...

مث انتخاب واحد ترم قبل،بعدش چی شد ؟

یهو دویست کیلومتر پرتاب شدم عقب...و یه هفته به شروع ترم زنگ زدن نیشابور باش نیا مشهد-

الانم همون حس سیالو دارم.همون حس ک نمیدونی متعلق ب کجایی...

مثل اینکه ندونی نفست کجاس الان.

ی همچین وعضی...

ولی یادم اومد:

فرصت زندگی همین الانه!

اگ امروز خسته بشی 

اگ امروز تلاش نکنی دیره-

باید دندون درد کشیده رو محکم کنم سر جاش

دست و پای خسته رو جمع کنم ک بلند بشم

امروز وقت با اراده بودنه^.^

یا علی:)

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

مردی برای تمام فصول

میگم دقت کردی بستنی یجوریه که هم تو فصل سرد خوبه هم تو گرما؟

ینی تو سرما میتونی بستنی بخوری

اماتو گرما ب هیچ وجه نوشیدنی گرم نمیخوای!

میگه: اره

یکم فک میکنم میگم:تو بستنی منی😋❤

 

 

 

پ.ن:

ک یادم بمونه...

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

دوباره افتاب میشود

به تکوندن فکر میکنم.

به درختای خسته ی برف نشسته ی خیابونا

به شصت و یک روز مونده به بهار...

۲ نظر ۳ موافق ۱ مخالف

زن_ن_دگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

رود باید شد و رفت..

مثل کسی ک

پا برهنه رو شکسته های خودش میدوه 

تا حالش خوب شه :)

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

خم شدن را عار میدانم:)

گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه

مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،

از دست میری

از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست

اون چیزی ک خودت بودی.

و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه

ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی

و همچنان باید ادامه بدی:)

اینجاس ک اروم

خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی

و عبور میکنی

بی سوگواری

بی تعلل...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان