دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

می‌گفت:«این روزها که میگذره، زندگی و عمرتونه ها! میخوای باهاش چیکار کنی؟»

بماند به یادگار

از روزهایی که زیسته ام.

از روزهایی که قرار است زندگی کنم

از روزهایی که ایستاده ام پای زندگی 

پای آنچه میخواهم رقم بخورد

و مسئولیتش را برداشتم:)

 

 

 

پ.ن:

دوره جدید شروع شده.

کلاس های موسسه هم که هست...

برنامه تابستان موسسه هم و قدم های مورچه ای هم درحال برداشتن،

و وسط این همه ،

منم و شور

منم و موج بودن

منم و پویایی....

و زیاد میخواهم بنویسم :)

چون قرار است زندگی کنم....

 

پ.ن: اینجا برای من هم دفتر روزگارم هست، هم صفحه ای که برای شما می‌نویسم.

ببخشید اگر قرار است در روزهای آینده نوشته ها شخصی تر شود.

دوست دارم  به این سوال فکر کنم که

:« مثلا نمی شود این نوشته ها[ شاید ظاهرا شخصی نویسی ها] نور باشد؟»

۱ موافق ۰ مخالف

چقدر حس خوبیه این قدم برداشتنا 😍 شما بنویس ما هم لذت می‌بریم 

ممنونم:))

خیلی شیرین شد برام

چطوری نور بشود دیوانه جان؟

رجوع کن به فصل چهل کهکشان نیستی

نخوندم کتابشو.

شاید یه روزی....

هرچه می‌خواهد دل تنگت بگوی‌‌‌‌...

ممنونم،

هم از شما و هم دزیره عزیز.
کامنتاتتون  حسِ پذیرش تمام و کمال در من زنده کرد:)
و قدردانم

چه بپذیرنت و چه نپذیرنت برو جلو... بقیه مهم نیستن... مهم اینه که ثابت قدم پیش بری... همین

قابل تامله!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان