دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

بی جهت

پست قبلی میخواستم بگم

مواظب تلاشامون باشیم ک تباه نشه!

تباه شدن سخته...

درد داره!اونم بدجوری.

داشتم فکر میکردم چطوری میشه تباه نشه تلاشامون...

یاد استاد عین صاد افتادم

تو رشد میگه:

"دل هایی که بر اساس اهمیت حادثه ها،کارها را رده بندی کرده اند؛

در حالی که هزار کار دارند ؛بیش از یک گرفتاری برایشان نیست!

چون در یک لحظه گرفتاری ما فقط مربوط به آن کار و آن حادثه ای است که اهمیت زیادتری دارد و ضرورت بیشتری."

 

این هم نوعی تباه شدن تلاشه که کاری رو انجام بدی که ضرورت نداشته!

و من چقدر ادم این تباه شدنام!

شده همش بدوید و تموم نشه کارا؟ یه حس اینجوری.

 

ولی چقدر خوب میگه استاد که "ما بازیچه شتاب ها هستیم مگر هنگامی که از پیش طرحی داشته باشیم"

 

میدونید ما خیلی وقتا رام اتفاقات هستیم

در صورتی که میفرماد:

وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ

و این برنامه داشتن اتفاقات رو رام ما میکنه...

تلاش هامون رو جهت میده

تلاشِ بی جهت تباهی محضه!

خسته شدن داره فقط . در صورتی که تلاش ، شیرینیش میچربه به خستگیاش.

 

"اخسرین اعمال" اون هایی هستند که تلاش هاشون بی جهته

پس"ضل سعیهم".

 

و من خیلی از این ایه میترسم.

از بی جهت بودن...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ریست فکتوری

 با رنگ پریدگی چه میشه کرد؟

ساخت...

ساخت...

ساخت....

 

نه سوختن ها؛ساختن

از اول بسازی.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

این روز ها

میخوام بنویسم...

خیلی وقته.و خب قرعه ب امروزه که انقدر حالم قشنگه الحمدلله.

این روزا چیکار میکنم؟

از قشنگیای اینروزا مدرسه رفتنامونه

روستاهایی ک اینترنت ندارن و بچه ها سه ماههه که از فضای درس بودن

حس قشنگ معلم بودن.

حسی که تو واقعیت اونقدرا فانتزی نیست

میبینم بچه ها دوس دارن همش بغلم کنن

به حرفم گوش نمیدن

یوقتایی فضولن و یوقتایی زیادی تخس.

اما مثل یه تابلوی نقاشی رئال زیبان:)

و هنرمندانه چشمای زیباشون رو نقاشی کردن

صورتای افتاب سوخته

دستای زحمت کش

و ذهنای باهوش...

 

چند روزی ک مامانشون نبودن انگار دوسال زودتر از موعد به رویا رسیده بودم

خونه رو جمع میکردم افطاری اماده میکردم

برا بچه های سیستان و بلوچستان درسنامه مینوشتم

به بچه های خودم که قراره دفعه بعدی چطوری باهاشون کار کنم فکر میکردم

-و خب بله!ب همین سرعت شدن بچه های خودم!! ازهمون ثانیه ک گفتن شما معلم مایید شدن بچه های من-

 

سرم رو روی مهر میذاشتم و فکر میکردم

خدایا لطفا!

لطفا...خیلی لطفا!

 

بعد وسط درس دادن سرمو میورم بالا یهو چشم تو چشم چشمای مهربون علی میشدم

یهو فکر میکردم این رویای سالای خیلیی قبل من بود

و الان اونقدرم غرقم تو این واقعیت که انگار نه انگار ارزوی دور از دسترسم بوده!

 

بعد

صدای دینگ دینگ سه تار جون میده بهم و کتاب ک میخونم

یاداوری میشه که چقدر گودالای خالی دارم...چقدر تشنم...چقدر باید ببلعم این کلاماتو

وقتی مطهری از تربیت میگه ؛وقتی به بچه ها فکر میکنم یادم میاد چقدر وظیفه سنگینی روی دوشمه.

و لابه لای اینهمه روزمرگی

عشق نگهبانه

خدا حواسش هست

و اینا همه دلگرمیه.

 

 

 

پ.ن:خوشحال بودم ک امروز چقدر روز پر رزقیه:) وبلاگو ک باز کردم دیدم یه عالمه نظر...و از ذوق به مرز جیغ رسیدم ک اللللیییییی!!

و چقدر خوشحال کننده اس پیدا کردن دوستای قدیمی-البته پیدا شدن توسط دوست قدیمی درستره-

 

پ.ن2:چقدر الحمدلله:)

 

پ.ن3:خوشحالم پیدام کردی الی:)

 

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اینچنین...

مثل یه پست خالی

همنقدر ساکت

همنقد پر حرف...

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

گلایی که بوی تو رو داره

اومدم نوشتم

اماپاک کردم...

فکر کردم عاشقانه هایی ک تو دفترم حبس میشه

ریشه میکنه ؛ جوونه میزنه ؛گل میده

دفترمو ک باز میکنم

عطرش میپیچه...

باید برم دفترمو باز کنم.

 

 

۴ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

ابر چشمم ژاله بار است

تو اشپزخونه داشتم مرغ سحر میخوندم :

"شعله فکن در قفس ای اه اتشین

دست طبیعت گل عمر مرا نچین..."

یهو بابا گف میگن شجریان فوت کرده!

و زندگی همینجاس.

و مرگ همنقدر نزدیکه

که مثلا عمه تو اسباب کشی از لابه لای وسایلش وصیت نامه اشو ک دو سال پیش نوشته پیدا کنه.

که مثلا وقتی داری اوازشو میخونی خبر فوتشو بشنوی!

چی از ما به یادگار میمونه؟

دیشب دلدار میگف فلانی زندگیش اینطوری بوده بعد معتاد شده...

فک میکردم

که چی؟

اومدیم تباه باشیم؟

اگ انسان نباشیم...اگ خدمتی نکنیم...اگ به نیکی ازمون یاد نشه 

چی میشیم؟

پس قراره چیکار کنیم؟؟

باید حداقل ادم معمولی های خوبی باشیم.

باید بهترین معمولی خودمون باشیم.

چی از ما به یادگار میمونه وگرنه؟

اصلا کسی غمین میشه اگ نباشیم...؟

 

 

 

 

 

 

پ.ن:البته ک خدا رو شکر شایعه بود خبر.اما مرگ رو دور نکرد.

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هرچیز که در جستن آنی؛ آنی!

فروزن

 

سخنران محترم هیئت میفرماد:

"ایرانی ها کربلایی ان..."

و اِلسای روی رنگ امیزی ب من پوزخند میزند!

میفرماد:

"امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند."

و کریستوف با لبخند ژکوند به من نگاه میکند!

سخنران از "هیئت ها"میگوید

و من به بچه هیئتی فکر میکنم که چرا باید رنگ امیزی فروزن داشته باشد؟

به اینکه اگر نشسته پای سخنرانی که میگوید:

هیئت امریکایی  است هیئتی که مرگ بر امریکا نگوید ولی سینه بزند و روضه بخواند!

هیئتی که در آن سینه زن تربیت نشود؛

حسینی تربیت شود هیئت است!

هیئتی ک محسن حججی ؛مرد؛استاد دانشگاه؛فرمانده نظامی تربیت نکند ترسناک است...

 

انقلابی زیاد است انقطاعی میخواهیم!

انقطاعی ان بچه هیئتی است که از همه ببرد بگوید اقام حسین..!

 

و بچه هیئتی که فروزن رنگ میکند

مثل مادرش چادرش را روی سرش میکشد و میپرسد

چیکار کنم گریه ام بگیره؟

و فکر میکنم انجا که آنا منجمد میشود گریه اش گرفته یا نه.‌..؟

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

today

دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور

دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر

سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو😥

ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم

تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم ...ک اخیییشششش😷😷

دیگ حس نمیکنم چیزی!

انگار صد سال خسته باشم...

 

تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه...

منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟

 

ینی زندگی اینجوریه؟

ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا

فرصتای رنگی ماه های بعد از دستت میره؟

یه حس سیالی دارم راستش...

مث انتخاب واحد ترم قبل،بعدش چی شد ؟

یهو دویست کیلومتر پرتاب شدم عقب...و یه هفته به شروع ترم زنگ زدن نیشابور باش نیا مشهد-

الانم همون حس سیالو دارم.همون حس ک نمیدونی متعلق ب کجایی...

مثل اینکه ندونی نفست کجاس الان.

ی همچین وعضی...

ولی یادم اومد:

فرصت زندگی همین الانه!

اگ امروز خسته بشی 

اگ امروز تلاش نکنی دیره-

باید دندون درد کشیده رو محکم کنم سر جاش

دست و پای خسته رو جمع کنم ک بلند بشم

امروز وقت با اراده بودنه^.^

یا علی:)

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

مردی برای تمام فصول

میگم دقت کردی بستنی یجوریه که هم تو فصل سرد خوبه هم تو گرما؟

ینی تو سرما میتونی بستنی بخوری

اماتو گرما ب هیچ وجه نوشیدنی گرم نمیخوای!

میگه: اره

یکم فک میکنم میگم:تو بستنی منی😋❤

 

 

 

پ.ن:

ک یادم بمونه...

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

دوباره افتاب میشود

به تکوندن فکر میکنم.

به درختای خسته ی برف نشسته ی خیابونا

به شصت و یک روز مونده به بهار...

۲ نظر ۳ موافق ۱ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان