مثل کسی ک
پا برهنه رو شکسته های خودش میدوه
تا حالش خوب شه :)
گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه
مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،
از دست میری
از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست
اون چیزی ک خودت بودی.
و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه
ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی
و همچنان باید ادامه بدی:)
اینجاس ک اروم
خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی
و عبور میکنی
بی سوگواری
بی تعلل...
نشستم نوشتم چ کنم چ نکنم
و تا حد زیادی به بخش اعظمی عمل کردم
از خویش راضی ام
خدا راضی باشه:)
دلم برا خودم تنگ شده بود
اومدم وبلاگاتونو خوندم حس کردم دلتنگیم رفع شد
خواستم بگم شما بخشی از منید
بعد امشب برای هزارمین بار به شباهت پاییز و دلبر فک کردم
اون روزا ک مریم ساداتو کمتر میشناختم
دلیل اینک حالم از دیدنش خوب میشد شباهتش ب پاییز بود
و امشب برعکس شد
پاییز شبیه مریم سادات بود :)
ساندویچ درست کردم
برادر میفرماد:
کاش زودتر بری خونتون بعد ا رو دعوت کنی برامون ازین ساندویچا درست کنی
بحح بححح اوووومممم
و با ولع گاز بزرگی ب ساندویچش میزنه و دماغش و سسی میکنه
میگم خب الانم ک دارم برات درس میکنم چ کاریه برم خونه خودم؟
ساجده میگه فکر اقتصادی:دی
نمیدونم گفتم بهتون یا نه
ولی اینک اون وبو بستم
یکی از دلایل عمده اش
این بود ک یککی همش کامنت فحش میداد و روانمو بهم ریخته بود
چندوقتیه اونجا رو باز کردم رفتم کامنتدونی دیدم
بازم کامنت گذاشته:دی
واسه همه پیگیرات مرسی واقعا:دی
دلم بشدت میخواست برم قدم بزنم
برم راه برم
راه برم
و راه برم تو شهر
دلم بشدت میخواد بتکونم خودمو
اونشبی ک صدپاره بودم از درد و بابا بغلم کرد گف چیه؟
گفتم چرا؟
چرا تلاش نمیکنیم بهتر بشیم؟وقتی میتونیم؟
و گریه کردم.
امروز ک دو سالی از اون روز میگذره هنوز تلاش نمیکنیم وقتی میتونیم...و چرا؟
چند روز پیش کوکو درست میکردم و خراب شد
خسته شدم و اومدم بشینم کف اشپزخونه گریه کنم
گفتم خب تو تلاشتو کردی...
جواب دادم:از کجا کعلوم همه ی تلاشم بود؟
هیچ وقت نمیشه مطمئن شد اخر تلاشیم
چون برای ازمونش میشه تا بینهایت بیشتر تلاش کرد...
و بریم ک تلاش کنیم...
یا علی:)
نوید:مگه چندتا سردار داریم؟یدوته سردار سلیمانی داشتیم ک اونم مرد😑
امیرعلی:نه نوید!
اون فقد یکی نبود،ما یه عالمه سردار سلیمانی داریم
همه میتونن سردار سلیمانی باشن...
الان تو یه سردار سلیمانی کوچیکی:)
حتما لازم نیس جمله باشه که،
حرف باشه که،
یوختایی با یه نگاه میشکنی
سرد میشی،
گرم میشی،
اشک میشی میباری...
یوختایی یه نگاه بسه...
دوستم استوری گذاشته بود از فلان دختربچه ی شاخ اینستا
ک وای چقد دلبره
باز کردم دیدم موهای لختشو دورش ریخته و به سختی پشت گوشش بند شدهــ
یه شومیز اتوکشیده
یه دسبند سنگـ
ناخونای لاک زدهـ
دامن چارخونه
و با عشوه و ادا اهنگی ک از ضبط ماشین پخش میشه رو میخونه
فک کردم ارزش برای بچه ای ک
برا هربار پست گذاشتن
ست لباسشو عوض میکنه و از الان درگیر لایک و کامنت و فالوره
چی تعریف میشه
اپ هایی مث اینستا ما رو بیمار کرده
این موج مد و تجمل
این اعتیاد شدید
اونوقت بجای ترک کردنش به بچه هامون سرایتش میدیم...ـ
بی ربط نوشت :
کل شی یرجع الی وبلاگ:)))
1.
ترس میاد همنشین عشق میشه
میگم چرا؟
میگه:«دائم گل این بستان شاداب نمی ماند»
میگم:«پس دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.»
فک میکنه:چه دلیلی منطقی تر از همین ترس ک ادم دل به دریا بزنه الان که میتونه دل به دریا بزنه:)
2.
بابا بغلشو باز میکنه
نمیرم بغلش اما سرمو تو دستم میگیرم و میگم نمیتونم...
میمونه رو دلم.
این بغل نرفتنه،چشای سرخ بابا،اونقدر که هنوز بغض شه برام.
اما دیشب وقتی کنارش نشستم دستشو دورم حلقه میکنه
و امروز میپرسه ازم
پشتت گرمه؟خیالت راحته؟
میخندم میگم اره:))
تو بغلش نرفتم اما دستش پشتمه
فقط وقتی دارم مث همیشه خودمو براش لوس میکنم
میگه:جیک جیکای تو دیگه اثر نداره من از تو بریدم دیگه...
لب برمیچینم و حرفام واژه نمیشه.
میدونم شوخی کرد ولی من تا همیشه براش جیک جیک میکنم
حتا اگ بگه جیک جیکات قارقارشده....اصانشم!!
3.
دلدار !
بوی تو پیچیده تو اتاقم
بوی مریم میاد....
4.
اینکه وسط مهمونی ساجده میخنده یهو
و نمیتونه خندشو جمع کنه
نسیم می وزونه تو دلم
اینک حس میکنم حالش خوبه...
و خداروشکر
و خداروشکر...
بیا بلند بلند بخندیم
که بغض نگیره گلومونو،
که بغض بند نکنه راه نفسو...