دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

today

دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور

دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر

سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو😥

ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم

تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم ...ک اخیییشششش😷😷

دیگ حس نمیکنم چیزی!

انگار صد سال خسته باشم...

 

تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه...

منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟

 

ینی زندگی اینجوریه؟

ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا

فرصتای رنگی ماه های بعد از دستت میره؟

یه حس سیالی دارم راستش...

مث انتخاب واحد ترم قبل،بعدش چی شد ؟

یهو دویست کیلومتر پرتاب شدم عقب...و یه هفته به شروع ترم زنگ زدن نیشابور باش نیا مشهد-

الانم همون حس سیالو دارم.همون حس ک نمیدونی متعلق ب کجایی...

مثل اینکه ندونی نفست کجاس الان.

ی همچین وعضی...

ولی یادم اومد:

فرصت زندگی همین الانه!

اگ امروز خسته بشی 

اگ امروز تلاش نکنی دیره-

باید دندون درد کشیده رو محکم کنم سر جاش

دست و پای خسته رو جمع کنم ک بلند بشم

امروز وقت با اراده بودنه^.^

یا علی:)

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

مردی برای تمام فصول

میگم دقت کردی بستنی یجوریه که هم تو فصل سرد خوبه هم تو گرما؟

ینی تو سرما میتونی بستنی بخوری

اماتو گرما ب هیچ وجه نوشیدنی گرم نمیخوای!

میگه: اره

یکم فک میکنم میگم:تو بستنی منی😋❤

 

 

 

پ.ن:

ک یادم بمونه...

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

دوباره افتاب میشود

به تکوندن فکر میکنم.

به درختای خسته ی برف نشسته ی خیابونا

به شصت و یک روز مونده به بهار...

۲ نظر ۳ موافق ۱ مخالف

زن_ن_دگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

رود باید شد و رفت..

مثل کسی ک

پا برهنه رو شکسته های خودش میدوه 

تا حالش خوب شه :)

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

خم شدن را عار میدانم:)

گاه دنیا به طرز غریب و فزاینده ای تنگه

مرددی بین خودت بودن یا دیگرانو کنارت داشتن،

از دست میری

از دست میری و فرصتی برای سوگواری انچه از دست دادی نیست

اون چیزی ک خودت بودی.

و شکستنت اونقدر اشکار و روشنه

ک به سادگی فروریختنت رو حس میکنی

و همچنان باید ادامه بدی:)

اینجاس ک اروم

خرده های خودتو پشت گلدونای اتاق مخفی میکنی

و عبور میکنی

بی سوگواری

بی تعلل...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

تداعی ازاد

نشستم نوشتم چ کنم چ نکنم

و تا حد زیادی به بخش اعظمی عمل کردم

از خویش راضی ام

خدا راضی باشه:)

 

دلم برا خودم تنگ شده بود

اومدم وبلاگاتونو خوندم حس کردم دلتنگیم رفع شد

خواستم بگم شما بخشی از منید

بعد امشب برای هزارمین بار به شباهت پاییز و دلبر فک کردم

اون روزا ک مریم ساداتو کمتر میشناختم

دلیل اینک حالم از دیدنش خوب میشد شباهتش ب پاییز بود

و امشب برعکس شد

پاییز شبیه مریم سادات بود :)

 

ساندویچ درست کردم

برادر میفرماد:

کاش زودتر بری خونتون بعد ا رو دعوت کنی برامون ازین ساندویچا درست کنی

بحح بححح اوووومممم

و با ولع گاز بزرگی ب ساندویچش میزنه و دماغش و سسی میکنه

میگم خب الانم ک دارم برات درس میکنم چ کاریه برم خونه خودم؟

ساجده میگه فکر اقتصادی:دی

 

 

نمیدونم گفتم بهتون یا نه

ولی اینک اون وبو بستم

یکی از دلایل عمده اش

این بود ک یککی همش کامنت فحش میداد و روانمو بهم ریخته بود

چندوقتیه اونجا رو باز کردم رفتم کامنتدونی دیدم

بازم کامنت گذاشته:دی

واسه همه پیگیرات مرسی واقعا:دی

 

دلم بشدت میخواست برم قدم بزنم

برم راه برم

راه برم

و راه برم تو شهر

دلم بشدت میخواد بتکونم خودمو

 

اونشبی ک صدپاره بودم از درد و بابا بغلم کرد گف چیه؟

گفتم چرا؟

چرا تلاش نمیکنیم بهتر بشیم؟وقتی میتونیم؟

و گریه کردم.

امروز ک دو سالی از اون روز میگذره هنوز تلاش نمیکنیم وقتی میتونیم...و چرا؟

 

چند روز پیش کوکو درست میکردم و خراب شد

خسته شدم و اومدم بشینم کف اشپزخونه گریه کنم

گفتم خب تو تلاشتو کردی...

جواب دادم:از کجا کعلوم همه ی تلاشم بود؟

هیچ وقت نمیشه مطمئن شد اخر تلاشیم

چون برای ازمونش میشه تا بینهایت بیشتر تلاش کرد...

 

و بریم ک تلاش کنیم...

یا علی:)

 

 

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بدون شرح

نوید:مگه چندتا سردار داریم؟یدوته سردار سلیمانی داشتیم ک اونم مرد😑

امیرعلی:نه نوید!

اون فقد یکی نبود،ما یه عالمه سردار سلیمانی داریم

همه میتونن سردار سلیمانی باشن...

الان تو یه سردار سلیمانی کوچیکی:)

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

گاهی به نگاهی

حتما لازم نیس جمله باشه که،

حرف باشه که،

یوختایی با یه نگاه میشکنی

سرد میشی،

گرم میشی،

اشک میشی میباری...

یوختایی یه نگاه بسه...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تربیت اینستاگرامی

دوستم استوری گذاشته بود از فلان دختربچه ی شاخ اینستا

ک وای چقد دلبره

باز کردم دیدم موهای لختشو دورش ریخته و به سختی پشت گوشش بند شدهــ

یه شومیز اتوکشیده 

یه دسبند سنگـ

ناخونای لاک زدهـ

دامن چارخونه

و با عشوه و ادا اهنگی ک از ضبط ماشین پخش میشه رو میخونه

فک کردم  ارزش برای بچه ای  ک 

برا هربار پست گذاشتن

ست لباسشو عوض میکنه و از الان درگیر لایک و کامنت و فالوره

چی تعریف میشه

اپ هایی مث اینستا ما رو بیمار کرده

این موج مد و تجمل

این اعتیاد شدید

اونوقت بجای ترک کردنش به بچه هامون سرایتش میدیم...ـ

 

 

 

بی ربط نوشت :

کل شی یرجع الی وبلاگ:)))

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان