دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

همین دوست داشتن زیباست

دلدار
 
انقدر پر حرفم که یادم نمیاد چطوری باید بنویسم...
فقط میدونم باید جز جز این لحظه ها رو ذخیره کنم ک یادم نره این روزای پر برکت رو
شمع های نونزده سالگی رو هم فوت کردم
شمعایی ک دلدار روشن کرد برام
و ارزوم روزای خوب پیش رو باهاش بود
وقتی ک درست شونه به شونه اش نشسته بودم:)
 
این روزا نمیدونم خدا رو چطوری شکر کنم
نمیدونم خوابم یا بیدارم...
سالی ک گذشت هم مسیر رو پیدا رو کرد
هم هم-مسیر :)
 
چطور اینهمه برکت یهو سرازیر شد تو زندگیم؟
به دعای خیر کی؟
به پاس کدوم خیر؟
-یهو یاد این افتادم :"و کم من جمیل لست اهلا له نشرته"
و کم من خیر لست اهلا له و فضلته...-
دعام شده خیرترین بشه برا همه
و کمک کنه تا خیرترین بمونه:)
 
 
و اینگونه است ک
کنار دلدار خوشبخت ترین زن روی زمینم:)
و این شیرینی ک تموم نمیشه
اگ مواظبش باشم
اگ مواظبش باشیم:)
 
پ.ن:بیشتر از اینا حرف دارم و داشتم
اما عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت:)
و من این روزا انقدر غرق عشقم ک میترسم واژه ها قداستشو بریزه
حتا دفتر شعرمم باز نکردم
بینهایت بودنشو بریزم رو کاغذا شعر بشه
ک قلم تاب نداره عظمتشو تصویر کنه:")
 
خواستم حاضری بزنم فقد بگم روزا شلوغه اما پر برکت:)
۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

این روزها

1.

ترس میاد همنشین عشق میشه

میگم چرا؟

میگه:«دائم گل این بستان شاداب نمی ماند»

میگم:«پس دریاب ضعیفان را در وقت توانایی.»

فک میکنه:چه دلیلی منطقی تر از همین ترس ک ادم دل به دریا بزنه الان که میتونه دل به دریا بزنه:)

 

 

2.

بابا بغلشو باز میکنه

نمیرم بغلش اما سرمو تو دستم میگیرم و میگم نمیتونم...

میمونه رو دلم.

این بغل نرفتنه،چشای سرخ بابا،اونقدر که هنوز بغض شه برام.

اما دیشب وقتی کنارش نشستم دستشو دورم حلقه میکنه

و امروز میپرسه ازم

پشتت گرمه؟خیالت راحته؟

میخندم میگم اره:))

تو بغلش نرفتم اما دستش پشتمه

فقط وقتی دارم مث همیشه خودمو براش لوس میکنم

میگه:جیک جیکای تو دیگه اثر نداره من از تو بریدم دیگه...

لب برمیچینم و حرفام واژه نمیشه.

میدونم شوخی کرد ولی من تا همیشه براش جیک جیک میکنم

حتا اگ بگه جیک جیکات قارقارشده....اصانشم!!

 

 

3.

دلدار !

بوی تو پیچیده تو اتاقم

بوی مریم میاد....

 

 

4.

اینکه وسط مهمونی ساجده میخنده یهو

و نمیتونه خندشو جمع کنه

نسیم می وزونه تو دلم

اینک حس میکنم حالش خوبه...

و خداروشکر

و خداروشکر...

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بغض نکن

بیا بلند بلند بخندیم

که بغض نگیره گلومونو،

که بغض بند نکنه راه نفسو...

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به قصد تو (2)

دست حق
 
روز بعد راهی حرم امیر شدیم
مهربان پدر:)
و عشق و عشق و عشق
همین سه حرفی پررنگ بود وقتی واستادم روبری ایوون...
 
رد شدن از تفتیش یه دور قشنگ اشهد خوندن داشت
مقصد چیه؟
مقصود کیه؟
اصل و فرع چیه؟
اینهمه هل دادن ؟
برای چی؟
"فاستبقوا الخیرات..."
گم نبود جواب این سوالا برام.میدونستم چی میخوام...
و لب باز بود به خواستن...
یه شمع کوچیک تو دلم داشتم و با همون روشن بودم
 
 
ادامه مطلب ۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به قصد تو (1)

سایه بان پدر
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دوlaugh-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خاص بود و جالب
برا همین تو ذهنم موند
(داخال پرانتز: نه اون فاطمه ای که میشناسیدش:دی یکی دیگه!)
 
 
ادامه مطلب ۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عشق از تو

دوسدداشتن
یجا خوندم و رو حاشیه ی کاغذی که رو میزم بود
نوشتم:
«میان همه لاعلاجان چرا عشق؟»
امیرعلی با خودکار ابی  وسط برگه نوشت:
+صاله دوستددارم
 
 
پ.ن:
و همین  ک دوستدم دارد
همین صالحه ای که اشتباه نوشته
همین جمله ی کوتاه
همین خطوط کج و معوج
لاعلاجی عشق رو شیرین میکنه:)
۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوباره از نو

فک میکنم بعد یکماه
دوباره اتگشتام داره بپر بپر میکنه رو کیبورد....
عمر درگذره همچنان
یهو صدای محمدرضا میپیچه تو گوشم که
«دست طبیعت گل عمر مرا مچین...»
که خب ناگزیریم...
 
زمان میگذره و این خوبه تقریبا
اگه بلد باشیم از گذشتن و عبور کردن لذت ببریم:)
 
درد میاد میشینه
تاول میشه رو انگشت حلقه ات
میسوزه...تاول میترکه...صد بار جای زخم به اینطرف و اونطرف میخوره
اما اخرش خوب میشه
خیلی وقت قبل روغن داغ بود و پرید رو انگشتم نشست
سوخت و پوست و گوشتمو خورد
اما الان
از جای زخم روی انگشتم فقد سرخی مونده
و این یعنی امید
بهش نگاه میکنم و جون میگرم برای تولد برا ترمیم:)
 
دیشب
اول ازادراه
برا نماز واستاده بودیم و من دلم بغل میخواست
وسط بوق بوق ماشینا و سردی هوا
دله دیگه!
نمیفهمه !
دستمو به سمت بابا دراز کردم 
باهاش دست دادم و خندیدم
خودش منو تو بغلش جا داد
اون سه سانت فاصله برداشته شد:)
 
 
سرمو به شیشه تکیه داده بودم و بیرونو نگاه میکردم
حس کردم
چقدر خدا رو شاکرم:)
خوشبختی وسط سینم نشسته و خون پمپاز میکنه به رگ هام
حس کردم
«من از ان روز که در بند توام ازادم»
و به خدایـجان گفتم :
:"تا تکیه گاه تویی هراس نیست:) "
 
 
کربلا بودم .جاتون سبز بود وقت قشنگیاش
 
پارسال اهمال کاری کردم
انقدر ننوشتم ننوشتم که حس نوشتن پرید
اما ایندفعه به امید خدا مصمم تو نوشتن
پر حرفم.
تا چه پیش اید...
ارزوهای خوب و قشنگی های دنیا روونه ی قلباتون:)
 
۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

صدبار اگر افتادم از پا ننشستم

پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش...ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام...بذار بره جلو...بذار اتفاق بیوفته...

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 

۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دختر آبی👀

کاری ندارم استادیوم رفتن حقه زنانه یا نیست،

منع ورودشون درسته یا خیر.

اصلا نمیخوام درباره این صحبت کنم‌.

اما،

کسی کـ

خود سوزی میکنیـ

در اثر خودسوزی می میره،ـ

-برای استادیوم نرفتن..؟

[ـواقعا؟ دلیلش این بوده؟]

میخوام از بزرگیه دغدغه ها بگم:)ـ

ای کاش سینمون از غمای بزرگ سنگین بشه

ای کاش برا غمای بزرگ پریشون کنیم خودمونو...

 

 

 

۱۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

بابی انتم و امی و اهلی و مالی

کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه...

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 

۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان