دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

به قصد تو (1)

سایه بان پدر
 
پارسال از خانوادی شیش نفرمون فقط امیرعلی کم بود
امسال اما
جای خالی ساجده و علی که پارسال همسفرمون بودن زیاد تو چشم بود
 
-گفتم خانواده شیش نفره یاد دعای جانا افتادم
ک گف سال دیگه هشت تا بشیم:))
گفتم منو میگی یا ساجده رو؟
گف هر دوlaugh-
 
 
شب قبلش داشتم به این فکر میکردم
که چقدر ادم میرم؛چقدر ادمتر قراره برگردم؟
وقتی به فاطمه گفتم شاید برم
بهم گف
چ خوبه ک از الان انقد معرفت داری!با معرفت تر برگردی!
حقیقتا این جمله از طرف این ادم شنیدنش عجیب نه!اما خاص بود و جالب
برا همین تو ذهنم موند
(داخال پرانتز: نه اون فاطمه ای که میشناسیدش:دی یکی دیگه!)
 
 
 
از مرز ک رد شدیم
افتاب پس کله امون بود
با اینکه ساعت ده نشده بود هنوز.
و حسابی تشنه بودیم...
یه سری اتوبوسای تو شهری میومدن اینطرف مرز
اتوبوسای مشهد بودن
بابا سوال کرد کجا میرن و با چه حسابی؟
گف بی حسابه، صلواتی میرن نجف...
منتظر ایستادیم بین جمعیت و قرار این شد ک هر کی سوار شد بره.
اتوبوس ک رسید جمعیت طوفان شد سمتش
من دستمو گره کرده بودم به دست بابا و ایستاده بودم با حیرت به این غلغله نگاه میکردم
از ده نفری ک بودیم خانواده ما موندن و بقیه سوار شدن
نصف مردم نمیدونستن مقصد اتوبوس کجاست
عجیب وقتی بود که با ندونستن، شیرجه میزدن و تا خرخره پر میکردن اتوبوسو
راننده به سختی در اتوبوسو میبست و من مونده بودم تو اون فشار تا نجف چی میشن؟
همون وقت که داشتن مردم خودشونو بزور جا میکردن صدای جیغ خانوما بلند شد
من یه قدم اومدم عقب و با دست دیگم بازوی بابا رو گرفتم
هنوزم باورم نمیشه صحنه ای ک دیدم واقعی بود
جیغ خانومه ادامه پیدا کرد و کش اومد
در اتوبوس بسته شد و موند پشت در
موهای بلوندش اشفته بود و با شال مشکیش تضاد داشت
و همینطور که دور اتوبوس میچرخید و جیغ میکشید درو باز کنه راننده
به شیشه ها میکوبید و فحش میداد
و انگار هیچ کس توان اینک جلو بره و ارومش کنه رو نداش
من که فقط سرم از چیزی ک میدم سوت میکشید و نمیدونستنم اصلا چرا اینطوری میکنه؟
ک یه اقایی رفت سمت راننده ی اتوبوسو با لحن ارومی گف درو باز کنید بچه اش داخل مونده
خب مادری ک بچه اش ازش جدا میشه حق داره فریاد بکشه و داد و بیداد راه بندازه
مادری که بچش ازش جدا میشه احتمالا اون لحظه نمیتونه منطقی و با ادب باشه
بالاخره مادر خیلی احساسیه! ولی مادر عاقل بچه های عاقلی تربیت میکنه:)
اونقدر اون صحنه برای من بیگانه بود که وقتی به خودم اومدم
دیدم تمام مدت با اون دستم که گره بود به انگشتای بابا دستشو فشار میدادم
و با اون دستی بازوشو گرفته بود بازوشو...
 
اتوبوس دوم مرده از پشت شروع کرد به هل دادن
بابا با ناراحتی بهش گف زنو و بچه همراهشه
ما رو کشید کنار و با تلخی گفت:"کرامت زائر رو با این کارشون زیر سوال میبرن"
مرجع ضمیر جملش برام گنگ بود
ولی نمیدونم چرا این ایه تو ذهنم اومد "ان الله لایغییر بقوم حتی یغییر ما بانفسهم"
 
ماشین خوبی سوار شدیم امسال- برعکس پارسال ک رسمون کشیده شد تو مسیر-
من کنار یه خانومی که تنها بود نشستم و مامان بابا باهم
صندلیای وسط نصیب یه گروه مردونه ی ترک شد
اینطرف و اونطرف اما خانوم نشسته بود و این اقایون میوفتادن وسط خانوما
یه پسر نسبتا جوونی باهاشون بود ک وقتی دید باید بین دوتاخانوم بشینه
با درموندگی به یکی گف جاها رو درست کنه و خب انقدر صندلیای وسط بده که پاسخ منفی بود
دختری که باید کنارش میشست گف:"اقا نمیخوریمت که بشین!"
پسره کیفشو کنارش جا داد و معذب نشست
تو ذهنم گفتم
چه با غیرت بود طرف
که یهو روشو به سمت خانومی ک اونطرفش بود کرد و با خشم گف
:"کی بی غیرته؟"
-مثل اینکه زمزمه ی زیر لب خانومه رو شنیده باشه.
من تو دلم جواب دادم:"اقای با غیریت،بی غیرت کسیه که تو صورت خانوم میغره با خشم:) "
خانومی ک کنار من نشسته بود به مرد بغلیش گف
ایشونم مث برادر منه!
از عقب دوستای مرده شیطنت میکردن که اسمش فلانیه!
خانومه با سیاست و تیز جواب داد ک من به اسمش کاری ندارم! اسمش هرچی میخواد باشه!
اما تا اخر سفر باهم رفیق شدن دیگ
شیطنتا ادامه داشت همچنان و به اقایی ک مث برادرشون بود
عکس نشون میدادن از دستاش میپرسیدن
دیگه اقا غیرتیه معذب نمیشت
خانوم کناریه مث اول ناراحت نبود  و دختر اونطرفیه هم پسره رو نخورد:دی
 
و پدر سایه بون من بود تو گرماheart
نزدیکای نجف بارون تند گرفت و سیل از اسمون میبارید
شست شهرو
شست همه جا رو
رحیم با رحمت خودش اذن ورود داد به شهر مرحمت:)
 
شب جا گیر شدیم تو مسجد
مسجد امام علی
شهر امام علی
و من دلتنگِ...
انقدر دلتنگ که اشکام راه خودشونو برن و نشه کنترلشون کنم....
پس اجازه دادم دلتنگ باشم و گریه کنم...
و با گریه بخوابم:)
۱ موافق ۰ مخالف

من اگه جای پسره بودم که عصن جامو عوض نمیکردم D:

 

چرا باید آدم تر برگردی؟

 

اونم نکرد:))))


مگ نباید بهتر بشیم؟
مگ نباید برا بهتر شدن تلاش کنیم؟ :)

چرا! باید بهتر بشم و باید تلاش کنیم بهتر بشیم

سوالم اینه که چرا با کربلا رفتن و اومدن باید بهتر بشیم؟ مگه چیه؟ چه تلاشی کرده ایم چه زحمتی کشیدیم چه رنجی به تن خریدیم؟

عاها،

من تمام واقعه ی عاشورا رو درک نمیکنم
ولی میدونم خیلی واقعه عظیمیه ،تا اینجا فهمیدم.
با کربلا رفتن میتونیم غرق شیم تو این واقعه
میتونیم بهتر درکش کنیم
حالا اربعین مخصوص تر
چون واقعه عاشورا رو یه واقعه برا چندین سال پیش نمیدونه
نشون میده ک هنوز این جریان ادامه داره...
حالا اینکه "این جریان" چی بوده جلوه ی ادمیته
هرچقدر بیشتر بفهمیم به ادمیت نزدیکتر میشیم

ازدعای جاناتقدیرو تشکر فراوان دارم😁

واقعا فاطمه درس گفته و من درکـمیکنم حرفشو ...❤

هرکسی طبق محیطی ک بزرگ شده برخورد داره ...

جریانه اتوبوسم همینه،ینفر برای خودش احترام قائل میشه و اجازه نمیده وینفرم ...

ولی من خودم بعضی جاها زیاد اذیت میشدم خیلی زیاد...

سر اینکه هدف اصلیو بعضیا گم کرده بودن 

واصله سفر اربعین نمیدونستن چیه...

عاخه صالحه.....

عاخه چرا......

توباید واقعا باا اشکات بخوابی....

اگ من میبودم اون مرواریدارو ک ازچشات میومد یکی یکی جمع میکردم بعنوان شفاروی صورتهوخودم میمالیدم...❤

دعاهاشم زود میگیره فک کنم
سال دیگ اربعین یادت باشه پس!

فاطمه خودمون نه ها؛اونیکی باهاش یبار با شخصی رفتم مشد:دی

اره دقیقا طبق محیط...
ولی باید  یه درستی خارج از محیطی ک بزرگ میشیم توش برای خودمون قائل بشیم همیشه:)

من پارسال بشدت از این قضایا ناراحت میشدم
انقدر این مسائل روم فشار میورد که هیچی!


دورت بگردم اخه...
 دلم برات تنگ شده بود اونجا

جوووووووونم❤

ب خودت:)))

چطور میشه با کربلا رفتن غرق بشیم تو قیام حسین؟

چطور اربعین و یا چیزای دیگه نشون میده که قیام حسین جریان داره و هنوز زنده س؟ چطوری میشه دید و تو چطوری می بینی؟ چطوری میتونی نشون بدی اینو؟

منظورت چیه از اینکه میگی جلوه ادمیته؟ آیا آدمیت همین جلوه رو میتونه بروز بده یا این یکی از جلوه هاس؟ و این جریان، اگه درست گرفته باشم، قیام حسین هستش دیگه؟ اگه این یکی از جلوه های آدمیته (که همین پاسخ هم انتظار میره بدی) اونوقت چرا نمیریم قعود حسن رو درک کنیم؟ اونم جلوه ای ادمیته باید باشه دیگه، هست یا نیست؟ آیا قعود حسن بی ارزشه یا دیگه جریان نداره؟

این چیزی ک اینجا گفتم صرفا با کربلا رفتن منظورم نبود.
اینکه اربعین کربلا بری این ویژگی رو داره
بخاطر اینک یه بعد عظیم ک ما نادیده اش میگیریم تو دینمون بعد اجتماعیشه
اگ هر وخت دیگ بری کربلا برا دل خودت رفتی
اما اربعین یه اجتماع شیعیه.
و نمیدونم ک تو این دوتا پست گفتم یا نه
ولی بنظرم حرکت به سمت امت واحده اسلامه.
البته این حرفم خیلی ارمانیه ها چون شناختی رشد نمیکنیم با اربعین رفتنا-ینی امار میره بالا و کمی زیاد میشه جمعیت هر سال اما متاسفانه کیفی نه چندان-
حالا من میگم باید بریم....تا این شناخت رشد کنه-شاید این جواب تفکر پارسالمه ک میگفتم چقد از لحاظ فرهنگی داغونه اوضاع و حسابی بهم ریخته بودم ک چرا بریم و چرا میان و این حرفا-


فکر میکنم منافاتی باهم ندارن اینا.
نمیشه هم قیام حسین هم قعود حسن رو درک کرد؟
اتفاقا اگ یک بعدی بریم جلو اسیبه.
ولی حرفت خیلی برام جالب بود...این دوتا بنظرم باهم لازمه
اینک بفهمیم ریشه این تفاوت کجاست

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان