دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

به قصد تو (2)

دست حق
 
روز بعد راهی حرم امیر شدیم
مهربان پدر:)
و عشق و عشق و عشق
همین سه حرفی پررنگ بود وقتی واستادم روبری ایوون...
 
رد شدن از تفتیش یه دور قشنگ اشهد خوندن داشت
مقصد چیه؟
مقصود کیه؟
اصل و فرع چیه؟
اینهمه هل دادن ؟
برای چی؟
"فاستبقوا الخیرات..."
گم نبود جواب این سوالا برام.میدونستم چی میخوام...
و لب باز بود به خواستن...
یه شمع کوچیک تو دلم داشتم و با همون روشن بودم
 
 
 
هوا ناجوانمردانه گرم بود
ناجوانمردانه ها
پیاده روی مسیر فقط برا دلبرونه ها و حس و حال بین راهش دوس دارم
ولی گرما و افتاب رو هیچ جوره نمیتوستم طاقت بیارم
شوهر عمم و مهدی جدا شدن از ما تا پیاده بیان
و ما سوار ماشین شدیم
پارسال بیشتر تو مسیر بودیم برا همین
از کشور های مختلف بیشتر دیدم
اما امسال کشورای تازه دیدم
مثلا شیعه های افریقایی ک اول مسیر موکب داشتن
سیاه پوست بودن و جوون
دشداشه به تن و هنسفری به گوش
و قوری های طلایی گنده-از همونا ک تو هیئتا هس-رو شعله اماده برا چای داشتن
+ایناشون
 
رفتیم بین راه و ساعتای سه بود ک ایستادیم
من فقط کوله انداختم و رفتم دوش بگیرم
صف حموم طولانی بود و همه خسته و منتظر
اینطرف بودم ک یکی از خانوما صدا بلند کرد که خانوما شما زائرید!
زیارت مستحبه حق الناس واجب...زشته بخدا
لحنش اما مهربون بود و دلسوزانه که به صدای گرمش نشسته بود
 
به خدامی ک اونجا بودم نگا میکردم
فک میکردم چی میشه؟واقعا چی میشه ک یکی خودجوش
با میل باطنی اینطور حاضره طی دستش بگیره و سرویس بهداشتی تمیز کنه...
نه که چای بده؛نه که غذابپزه...سرویس بهداشتی تمییز کنه!
 
بیشتر از یک ساعت تو صف بودم
یه دختری داشت رد میشد و دو لیوان اب سرد دستش
کناریم پرسید  اب از کجا برداشته
و با مناعت طبق دختره به جای جواب دو لیوان ابشو به دو نفر بخشید
و نیم ساعت بعدش با یه قوری اب سرد و لیوان ساقی شد
همین مهربونایی کوچیک
امید رو تزریق میکنه ینی هنوز میشه قشنگ بود:)
 
همین ک خانوم کناریم چادرشو قرض بده نماز بخونم
اون خانوم دیگه وقتی مهرمو پس میده از ته دلش ارزو میکنه خوشبخت شم
پسره از تو کوله اش به زنعمو پماد بده به مامان قرص
همین ک شب قبل یکنفر کوله اشو خالی کنه تا مسکن برام پیدا کنه
همون لبخندی که وقتی شیشه ی دخترکو اب میکنم بهم میزنه
یا حتا خستگی پیرمردی ک قوری بدست داره چای میریزه
و من گوشیم عکس نمیگیره پشمک بودنشو سیو کنم
همین ک دعای کمیل باشه و رزقت یه کنج نیمه تاریک
یا شوخی با اقایی ک کنارمون نشسته
دستمو گره میزنم باز به دست بابا و تو مسیریم
بابا همینطور ک دستمو گرفته با پسرعموم حرف میزنه
از طلبیده شدن میگه
ازاینک جوونیم
از خواستن...
 
و برعکس پارسال
کثیفی راه اذیتم نمیکنه
گرمی هوا اذیتم نمیکنه
سرما خوردگیم اذیتم نمیکنه
ادمای مختلفی رو میبینم ک رو به یک سو دارن
اینهمه ادم...که متفوتن ولی هم مقصد
متحد:)
بعد زمزمه میکنم
"ما لشکر صاحب الزمان داریم و
او سیصد و سیزده نفر کم دارد..."
+سرباز لشکر صاحب الزمانمون
 
 
به بابا میگم
من فکر میکنم مقصد کربلا و امام حسین نیس
اون مرامه اصل کاره
وگرنه امام حسین ک شهید شد اون مصیبت ک رخ داد
اینک ما اینجاییم ینی اینک حواسمون به امام زمانمون باید باشه.
سرمستم از فضا
برا همینه ک اذیت نمیشم
اما مامان مریضی بهش غالب میشه و دیگ نمیتونه
و ما باز می ایستم...
 
حتی من ک چایو کمرنگ کمرنگ میخورم
الان ک فک میکنم دلم میره برا چای پررنگ و شیرین عراقی
اما خیلی هاشون طبق سلیقه ما وقتی میگفتی ایرانی
با مهربونی کمرنگ میکردن چایو
موکب عراقی صدا میزد چای ایرانی و کنارش
یه موکب هندی بود که صدا میزد تا بیان با چای هندی نفس تازه کنن
اقایی که کنارمون ایستاده بود گف
موکب عراقی؛چای ایرانی؛کشور هند
امام حسینه ک اینجور ما رو کنار هم جمع میکنه
"حب الحسین یجمعنا"
حلاوت داره این جمع بودنه
مخصوصا وقتی یه قطره باشی تو دریاش
پرچم هرجا رو می دیدم دست بابا رو میکشیدم ک کجاس؟
و خب بیشتر از پارسال همکاری میکرد
که بپرسه از اقایی ک تو موکبه
اهل کجایید؟
لبنان،اذربایجان،هند...
و من به این فکر میکردم که هیچ پرچمی جز پرچم وحدت شیعه اینجا برافراشته نیست
 
۱ موافق ۰ مخالف

هرچی بیشتر میخونم صالحه بیشتر دوس دارم بنویسی 

چقد شیرینه خاطراتتتو خوندننننن کیف کردماااااا❤😍😍😍🙈

:))فدای خوندنت
عزیزدلم:)

من فک میکنم اگه همت این جمعیت رو به کار اصلاحی و عمرانی تو کشور به کار بگیریم و تداوم داشته باشه این همت، درعرض چند سال ما اقتصاد یک دنیا میشیم.

 

اینکه میگی اینجا همه به عشق حسین جمع شدن و مراد مرام حسینه و باید هوای امام وقت رو داشت این یعنی اینکه میگی اگه امام وقت به انگشت نشون بده که مسیر کدوم طرفه اونوقت این همه که جمع شدن اینجا میرن به اون مسیر و تو میری به اون مسیر؟

فک میکنی در پیروی از فرمان چقدر مصمم تر از افراد لشکر علی هستی که وقتی اعتقاداتتو سر نیزه میکنن بر سر اطاعت بمونی؟

میدونی چرا چنین صوبتایی میکنم؟ چون به نظرم فرمان و نظر امام وقت نمیتونه چیزی خلاف حقیقت طلبی باشه و این معمای حقیقت طلبی امروزه لااقل در چند زمینه روشن شده که چی هست و چه کاری باید بکنیم. پس چرا نمیکنیم پس چرا نمیکنم و پس چرا از تو نمیخونم که میگی داری میکنی؟ این برای من مساله س. یه تناقضه و در حالت بدش یه نفاق ناآگاهانه و پنهانه.

اره موافقم باهات،

ولی همت این ادما جمع نمیشه نمیدونم چرا؟
نکته ی جالبش همینه،باید جمع بشه ،ولی نمیشه و این ینی یه جای کار میلنگه!
ـ
حرف بعدیتو قبول ندارم اما
امام زمان بگع ک برید این سمت نمیریم.
چون مرام حسین رو نمیبینیم دقیقا،
مرام حسین اینه ک بریم ولی برای خیلی ها تقلیل پیدا میکنه به اینکه دستشونو به ضریح بچسبونن
نمیخوام اینکارو ارزش گذاری کنما ولی مقایسه اس
بنظر من اربعین حداقل خود حسین مقصد نیسـ
ولی اینم معترفم این راهپیمایی گرچه عظیم ولی خیلیا سردرگمن
مقصد و نمیدونن...وگرنه خیلی چیزا نبود...اون سوالایی ک کردم دقیقا سوالایی بود ک با دیدن یسری رفتارا برام ایجاد میشد

با حقیقت طلبی موافقم،بشدت حتا،
اووممم اما سوالت درباره شخص من
من یه دوره ای حس میکنم انقدر از حقیقت روشن بودم ک نمیتونستم بنویسم.
حداقل درباره شخص خودم میتونم پاسخ بدم که در طلبشم
نه به همت خودم ها،به خودم اومدم دیدم خدا منو تو بطنش قرار داده!
به طرز معجزه اسایی
و اربعین رفتن امسالم بنظرم بخشی از وظیفه ام بود بعد از پیدا کرد حق
من به اربعین به چشم اجتماع شیعی نگا میکنم،اجتماعی ک فقد یسال رخ میده،این کمترین و کمترین وظیفه ام دونستم ک با این راهپیمایی اعلام کنم ک منم یه قطره از این دریای شیعی عم.
اگه فرصت کنم بیشتر بنویسم شاید نگاهم رو بتونم بهتر بسط بدم

و مث همیشه لذت میبرم از گفتگو باهات میثم:)

چه حس و حال خوبی داره این پست.

هربار باید یه اتفاقی بیوفته ک من نتونم از سفر کربلامون بنویسم:دی
چ وعضیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان