جمعه ۱۱ خرداد ۰۳
ساعت تقریبا هفت و نیمه و پشت میز صبحونه نشستیم
یهو میگه بچه ها! فکر می کردید یه روزی چهار تایی باهم صبحونه بخوریم؟
یهو همه چی اسلوموشن میشه برام
یه لایه محو از اونکه ۵-۶ سال پیش بودیم در مقایسه با الان برام حاضر میشه.
م که انقدر نسبت به درسای روانشناسی گارد داشت و دائما میگفت بدم میاد! داره ارائه شو درمورد تکنیک های گروه درمانی گشتالت مرور میکنه،
ف که همش بهش میگفتیم تو مادر اتاقی الان با شکم برآمدش داره آروم لقمه میگیره
م.س که عاشق لوازم تحریری بود خوابش میاد و غر داره اما باید بره عکاسی برا محصولش
من ؟
همونم که هیچوقت برای صبحونه بیدار نمیشد ولی الان مهمون منن...