دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

درباره ی «شدن ها»

ساعت تقریبا هفت و نیمه و پشت میز صبحونه نشستیم 

یهو  میگه بچه ها! فکر می کردید یه روزی چهار تایی باهم صبحونه بخوریم؟

 

یهو همه چی اسلوموشن میشه برام

یه لایه محو از اونکه ۵-۶ سال پیش بودیم در مقایسه با الان برام حاضر میشه.

م که انقدر نسبت به درسای روانشناسی گارد داشت و دائما می‌گفت بدم میاد! داره ارائه شو درمورد تکنیک های گروه درمانی گشتالت مرور میکنه،

ف که همش بهش می‌گفتیم تو مادر اتاقی الان با شکم برآمدش داره آروم لقمه میگیره 

م.س که عاشق لوازم تحریری بود خوابش میاد و غر داره اما باید بره عکاسی برا محصولش 

من ؟

همونم که هیچوقت برای صبحونه بیدار نمیشد ولی الان مهمون منن...

 

۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان