ماشین ،بعد از مدتها ،با شونه خالی کردن از مسىولیتش
اعلام کرد که نیاز به استراحت و وارسی داره !
و رفت تعمیرگاه.
تو این فرایند دوستای علی همراه و کمک بودن.
اونشب یکیشون گفت: چقدر گاز ماشینتون سفته !!!
علی پرسید: خانم گاز سفته؟
من این طرفم تو ذهنم مشغول حلاجی این بودم که سفتی یه چیز نسبیه خب!و ازونطرف منتظر جواب.
گفتم :خب نه! البته به نسبت ماشین بابا اره..میشه گفت.
دوستش گفت: خیلی سفته بابا،پات درد نمیگیره؟
با تعجب زیاد گفتم: برو بابا دیگه دراون حد که نیست!!
و وقتی ماشین برگشت دیدم گاز رو اوکی کرده.
یادم اومد وقتایی که فشار میدادم پدالو تا با سرعت x برم
و حالا همون سرعتو بی فشار و با «روونی» تجربه میکنم.
و فکر کردم به «عادتها» و «پذیرش» ...
به اینکه:
«پس رَوونی اینجوریه!
که وقتی کسی باهات ازش حرف می زنی ،
فکر میکنی «این مدلی که من هستم»، «این جنسی که من دارم»
این «اینجوریه».
اصلا فکر نمیکنی «خب ، میشه رَوون تر بود؟»
وقتی هم یکی از بیرون بهت میگه ، فکر میکنی « اصلا این که خوبه! نیاز نداره روون بشه!»
و پرسیدم:
«دیگه کجا داری زیادی «فشار» میدی؟»