دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

بابی انتم و امی و اهلی و مالی

کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه...

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 

۰ موافق ۰ مخالف

سلام👋

وبلاگ خوب و پر محتوایی دارید

خوشحال میشم به وبلاگ منم یه سر بزنید.

 

دنبال = دنبال

🌹

واسه چی چقدر حاضری آبرو بدی و جون بدی و پای کار وایسی؟

واسه مسیری که حقه :)

خو اینو که همه میگن! این انتزاعیه. اونایی هم جلوی خدا ایستادن حرفشون همین بود.

اینک مسیر حق رو پیدا نکنی یه چیز دیگه اس.-ک ابتدا مهمترین چیزه حتا-

سوال من برا مرحله بعدش بود.
ینی من فهمیدم مسیر حق کدومه،
حالا حقیقتا چقدر حاضرم جون فدا باشم؟
این سه خطی ک عکسشو گذاشتمـ
بنظرم صحبت کسیه که مسیر حق رو شناخته
اما حاضر نیس عاشقی کنه تو این مسیر.
-یجورایی شایدم یاداور اون ایه باشه
که به موسی میگن تو و خدات برید بجنگید! ...
شایدم فاصله ی دونستن و باور باشه این،
که من میدونم مسیر حق اینه،اما اونقدر به حق بودنش باور ندارم ک بقیه چیزا رو فداش کنم-

میگی"خو اینو که همه میگن"
سوال من این بود ک ایا اینی ک میگم بابی انتم و امی و اهی و مالیـ
چقدر حاضرم عملیش کنم؟
اینجا دیگه انتزاعی نیست،اینک من چقدر حاضرم اون انتزاعیاتمو تو عمل نشون بدم!مسئله اینه!

الان هرچی بگیم فایده ای نداره...

باید موقعیتش قرار بگیریم تا اونجا بفهمیم چه کارایی میکنیم یان 

حتا حاضریم اب نخوریم!

 

اوومم،،ـ

فک میکنم خیلی قبول نداشته باشم حرفتو،
موقعیتش مگه کیه؟

میخواستم بگم اگه حق رو شناخته باشیم اونوقت جایی برای تردید باقی نمیمونه که با خودمون بگیم فدا کنم یا نکنم. اما انگار اینطوری هم نیست. متغیرهای دیگه ای هم هستن که تاثیر میذارن.

 

زندگی سیاه چاله هایی غیرقابل تشخیص داره، که «فقط» کسایی به دامشون میفتن که به راهشون اطمینان دارن.

بنظرم شناخت هم مرحله داره،این مورد که میگی جای تردید باقی نمیمونهـ

برا مرحله ی اخرشه که معرفت داری واقعا!

دو خط اخر ینی چی؟
این ساه چاله هایی ک فقط کسایی ک ب راهشون اطمینان دارن به دامشون میوفتن چیه؟

به نظر تو، فرعون به راه خودش اطمینان داشت یا نداشت؟

خب ابراهیم داشت علی هم داشت اما نه به اندازه ای که فرعون به راهش اطمینان داشت.

اطمینان کامل کار شیطونه.

مومن میدونه که راه مستقیم، صاف نیست بلکه پیچ و خم و بالا و پایین داره. پس برای هر قدمی که میخواد برداره اول زیر پاش رو چک میکنه. چون ممکنه راه پیچیده باشه و اگه سرتو بالا گرفته باشی راه حقیقی رو نمی بینی بلکه راهی که خیالش رو داری، می بینی.

هیچ وقت نمیشه گفت راه رو بلدم. راه رو قدم به قدم باید رفت چون قدم به قدم خودشو نشون میده.

همینه که ابراهیم که ما میگیم پدر ایمانه از خدا میخواد که بهش نشون بده که چطوری مرده ها زنده میشن. خدا میگه مگه شک داری میگه نه ولی میخوام مطمئن بشم.

هر کی گفت من راه رو بلدم باید گفت که این حرف رو ابلیس تو دهنش گذاشته. من خودمو میدونم که از ابراهیم خردمندتر نیستم بنابراین چنین حرفی رو جرات نمیکنم بزنم.

همین ^_^

سوال اینجاستـ

ک فرعون دنبال خدا بود اصا؟علی و ابراهیم چطور؟
میخوام بگم
حرفتو قبول دارم
اما یه چیزی رو من باید مطمئن باشم بهش
تا به تکیه به اون قدمامو چک کنم
زیر قدمامو نگا کنم ببینم درست میرم یا نه.
و این همون حق یگانه اس.

و بله حرفت درسته:)
موافقم باهات،
اما راستش رشته کلام از دستم خارج شد،
اینو برا توضیح دو خط اخر کامنت قبل گفدی یا چیز دیگه؟

اینکه عصن مهم نبود که دنبال کی بودن. مهم چگونه دنبال بودن بود. چرا که هیچ کسی به دنبال راهی که فکر میکنه و یا معتقده که به ضررش تموم میشه نمیره. و اگه هم بره دیگه به راهش اطمینان نداره.

فرعون و ابراهیم هر دو به راهشون مطمئن بودن و هر دو به دنبال منفعت یا همون سعادت بودن و نه ضرر.

دنبال کننده یک راه، فقط براساس شواهدی که دریافت کرده میگه که راهم خوبه یا به قول تو در مسیر حق هستم. این در حالیه که ممکنه طرف در جهت کاملا مخالف حق در حال حرکت باشه.

خدا میگه شیطان زینت میده به چیزها. فکر میکنی به مسیرها زینت نمیده؟ همه رو با همین وعده مسیر منفعت و سعادت و حق فریب میده دیگه. تا ما به چه زینتی فریب بخوریم.

صوبت در مورد اطمینان داشتن به راه بود و نه چه راهی.

 

اینکه میگی من باید مطمئن بشم و بعد زیر قدمامو چک کنم خب آره درسته. مساله همینجا وجود داره که اگه به تیکه گاه اطمینان کامل داشته باشیم که دیگه جایی برای تردید در قدم هامون وجود نداره! این خود تکیه گاهه که ما نمیتونیم بهش با کمال آسودگی تکیه بزنیم.

 

لپ کلام اینه که اطمینان کامل کار شیطونه. راه خدا اطمینان نسبی رو می پذیره. بنابراین هیچ چیزی نباید اونقدر اطمینان ما رو کسب کنه که ما هیچ وقت بهش نگاه نقادانه نکنیم.

 

آره باووو پرسیدی اون سیاه چاله و اینا چیه که توضیح دادم ^_^

اووممم

فک نمیکنم موافق باشم باهات،
به تکیه گاه نمی تونیم با اسودگی تکیه بزنیم؟
این شدت از نسبی گرایی به پوچی میرسونه همه چیو!
باید یه چیزی پایه قرار بگیره و ما بهش مطمئن باشیم تا بتونیم جلو بریم.وگرنه تا اخر میتونیم به شک ادامه بدیم و هیچ وقت به پاسخ نمیرسیم:)

[ینی تو میگی سیاه چاله اطمینان کامله]
بیشتر درباره اش باید فکر کنم،
اما فکر میکنم ما باید یه زمینی برای پا گذاشتن داشته باشیم
اگ این زمین نباشه بقیه معنی پیدا نمیکنه.

الان هضمش برات شاید غیرممکن باشه. شاید بتونم تصورت کنم :)

پس یه توضیح ارزش افزوده میدم :))

وقتی باباتو می بینی چقدر مطمئنی که باباتو می بینی؟ این اطمینان کامله اگر از سلامت کامل برخوردار باشی. مثلا x نخورده باشی که همه رو شکل بابات ببینی و یا مشکل روانی یا کم بینی پیدا نکرده باشی.

حالا نکته اینجاس که آیا حق هم به همین شکل دیدنیه؟ خیر. دیدنی نیست شهودیه. ما معلول رو می بینیم پی می بریم که علتی وجود داره. آیا ما در خطا هستیم؟ خیر. صد در صد علتی وجود داره اما چه علتی پرسش است. اینجا باز باید آثار رو ببینیم لمس کنیم بشنویم بو کنیم و از تمام توانایی های درکی استفاده کنیم تا تمام داده های ممکن رو جذب کنیم و بعد تخمین بزنیم که چه علتی وجود دارد.

لااقل دو چیز برای یه شهود کامل نیاز هست اول دریافت کامل داده ها (که خودش شرط داره که داده ها جامع باشن و تمام خصوصایت علت رو پوشش بدن که تقریبا محاله این) دوم سلامت شهود.

حالا فکر میکنی چقدر داده از حق جمع میتونیم بکنیم و بعد چقدر از سلامت شهود برخورداریم که به ما اطمینان 100 درصدی بده؟

خب پاسخ مشخصه این ممکن نیست.

اما چی امکان داره برای ما؟ اطمینان زیر 100 درصدی که میشه همون اطمینان نسبی.

همین خودتم اطمینان نسبی داری (که درست هم هست) اما بهش اشراف نداری این اطمینانت هست که بر تو سواره وگرنه پای این صوبت من نمی نشستی :)

من یک میلیارد داده از علت جمع کردم آیا علت همین یک میلیارد داده رو داره؟ خیر. من توانایی شهود رو در خودم می بینیم آیا این توانایی بدون نقص است؟ خیر. آیا من میتونم به شهود کامل علت برسم؟ خیر. اما میتونم بگم براساس شهود من، علتی با چنان مشخصاتی وجود داره.

بعد از رستاخیز و بعد از تحقق آیه کل نفس ذائقه الموت اونوقت همه دریافت های همه مخلوقات رو که جمع کنیم می تونیم کامل ترین پایگاه داده ممکن رو بسازیم (البته نمیشه گفت کامله عااا فقط میگم کاملترین ممکن) بعد تمام مخلوقات جمع بشن و همه با هم شروع به بحث کنن در مورد شهودهاشون. تا در یه مرحله ای همه با هم یک کلام یک شهود رو صدا کنن. اینجا به کاملترین شهود ممکن دست پیدا میکنیم. که بازم با نسخه واقعیش احتمالا فرق داره.

^_^

 

ما حتی در دنیای فیزیکی خودمون قانون عدم قطعیت رو داریم! چه برسه به دنیای شهودی!

هر کس ازت ایمان و باور و اطمینان کامل رو طلب کرد یا آدم جاهلیه یا حقه باز. جاهل تو رو به چاه ندانم کاری میندازه و حقه باز ازت سوءاستفاده میکنه در جهت منافعش.

اووومم

صحبتاتو قبول دارم
درسته،
ولی اگ ی مرحله قبل از حق رو در نظر بگیریم
اینک ایا اصلا حقی هست یا نیست؟
علتی هست با نیست،ـ
ما اطمینان نداریم ک هر معلول علتی داره؟
این اطمینان شهودی نیس،عقلانیه.
این همون زمینیه ک میشه روش پا گذاشت،
اگ این اطمینان نسبی باشه و ما به فرض اینک چیزی هست جلو بریم
حتا اگ ب پاسخ برسیم اون پاسخ بشدت غیر قابل اتکا میشه.ـ

مثه اینه بعضی نفرات میرن اسیب شناسی میخونن ولی درحالت تئوریه...زمانی ک بخوان عملی کار کنن یسریا میتونن یسریا نمیتونن 

این تونستن همون موقعیتش قرار گرفتنه..

فتنه ی۸۸خیلیا میدونستن حق چیه و کیه...

چرا ساکت شدن چرا هیچ حرفی نزدن...

اینا همونایی بودن ک دم ازولایت میزدن ...

موقعیت ادمارو تمیزمیکنه ازهم...

 

اها حالا فهمیدم،بله

درسته:)

اما بنظرت 
"موقعیت کیه؟"
فک میکنم ما الانم تو موقعیتیم:)
هرچقدر الان موفق باشیم زمان "فتنه"هم موفقیم
هرچقدر الان اهل عمل باشیم اونموقع هستیم:)

+چقد وبم سیاسی شدا😂

خعلی خوووبه :)

یه مرحله قبل هم میریم چه اشکالی داره. چرا به مشاهده نرسیده قبول کنیم که حقی هست؟ دنیا دیده بهتر از ندیده س. مگه از اول خدا نمیگه کسانی که باور کردند که غیبی وجود دارد. این گام اول نیست؟

عصن وقتی مشاهده کنی که حقی هست اونوقت برای اولین بار میفهمی که دنبال چیزی باید بگردی. قشنگ حالتی رو داره که یهو سایه یه چیزی رو ببینی. در این حالت کاملا مطمئنی که چیزی هست. اما هنوز ندیدیش هنوز کشفش نکردی. اینجا هر چقدر از دنیا بریده باشی (یعنی فهمیده باشی که جواب کنجکاوی تو در دنیا نیست) بیشتر سرگردانی میکنی برای اکتشاف حقیقت. یه مرحله بعد از همینی که سهراب میگه:

ای کمی رفته بالاتر از واقعیت،

با تکان لطف غریزه،

ارث تاریک اشکال از بال های تو میریزد

 

چرا ما اطمینان داریم از رابطه علی معلولی بخاطر اینکه اصل قرینگی اثبات شده اس که میگه: بی قرینگی پدیده می افریند. ما بجز اینکه برای پدیده ها یک علت رو قائلیم، میگیم که پدیده ها هدف هم دارن. پس بی قرینگی پدیده می آفریند اما هدف پدیده رفع بی قرینگی نیست.

 

شهود آخرین مرحله از درک است که با تمام قوا (اعم از قوای فیزیکی و فرافیزیکی) یک انسان انجام میدهد. قوای فیزیکی مثل دیدن و شنیدن و لمس کردن و... قوای فرافیزکی مثل تفکر تعمل تخیل حتی خواب! خویشتن داری صبر و...

پس شهود چکیده آدمه. مثه اثر انگشت و یا dna یه ادم میمونه.

 

به شدت غیرقابل اتکا نیست بهتره بگیم به شدت مورد رد و به شدت مورد پذیرش است. تا اینکه شهود ما طرف رد رو بگیره یا طرف پذیرش رو.

ما همیشه به اندازه شهودمون باید اعتماد کنیم. اما بدبختانه اول: ما در برهه ای از تاریخ قرار داریم که از ابتدا چیزایی رو به خورد مغز و روح و باور ما میدن که اولین چیزی که در ما شکل میگیره تعصبه. تعصب به دین و ملیت و قومیت و نژاد و...

و بدبختانه دوم: اینکه ما این تعصب رو (نسبت به دین) به ایمان تفسیر میکنیم.

مثال ساده و مربوط به روز:

ما که حسین رو نشناختیم. حرکتش رو هم نشناختیم. حتی یزید و حکومت یزیدانه رو هم نشناختیم. اما میایم زنجیر میزنیم سینه می زنیم و حتی قمه می زنیم گِل به خودمون می مالیم و چند روز گریه زاری میکنیم سیاه می پوشیم و در یک کلام سوگواری میکنیم برای کسی و حرکتی که نمیشناسیم. آیا این خردمندانه س یا شیداگرایانه؟

بنابراین چون ما در برهه ای از تاریخ قرار داریم که بجای تحقیق به ما تقلید و بجای نقد و استدلال به ما فرمانبرداری رو یاد میدن براحتی تعصب خودمون رو به ایمان تفسیر میکنیم.

 

خارج از گفتگو:

فکر میکنی اگه تو مثلا فردا به تمام چیزایی که قبول داری - با در نظر گرفتن دو شرط بی طرف بودن و پی حقیقت بودن - شک وارد کنی (همون یه قدم برگردی عقب که عصن حقی هست یا نیست) و تا خودت با تحقیق به حقیقت مطلب نرسیدی دست از شکت برنداری آیا از جمله کسانی هستی که بهشون میگن بی ایمان یا مرتد یا کافر؟

 

اهوووم.دیدن همین سایه منو قانع میکنه.-برای حرکت-فکر میکنم اگر سایه ای نباشه و نبینمش حرکتی رو اغاز نمیکنم پس باید اون سایه رو ابتدا بپذیرم.
درسته.


درباره اصل قرینگی و ربطش به علیت چیزی نشنیدم
خیلی برام نامفهوم بود حرفت راستش!
خیلی زیاد! انقدر که اصلا نفهمیدم:دی


حرفت رو درباره شهود قبول دارم
اما میدونی همین شخصی بودن شهود دشوار میکنه کارو
تو چیزی که شهودی بهش رسیدی رو نمیتونی تماما ب من منتقل کنی
همونطور ک از  احساس درد و لذتت رو نمی تونی با من کامل حرف بزنی
پس ما هرکدوم به صورت شهودی به چیزایی میرسیم که فقد بخشی از اون رو میتونیم برا هم توصیف کنیم
این کار کردن با شهود رو سخت میکنه
پاسخگوی شخص من هست کاملا ولی من دائما برام سواله چطوری هدایت کنم
بقیه رو که به شهود برسن...-از بحث شاید دور باشه این مسئله،اما وقتی خودمو در جایگاه یه شخص تاثیرگذار میبینم برام ذغدغه شده-


اهووم
درسته...
متاسفانه ما یاد نگرفتیم که کجا خلاق باشیم
کجا فکر کنیم و کجا تقلید
دوتاش لازمه اما قدم اول فکر کردنه که کاملا موافقم باهات که یاد نداریم
با تعصب به چیزایی که روش فکر نکردیم جلو میریم
خیلی غم انگیزه!
اره این حرکت شیدا گرایانه اس-اما هستن کسانی که با معرفت سینه میزنن اونا شیدا گرایانه نیس کارشون-


سوالتو متوجه نشدم دقیقا...
بهشون میگن؟کیا میگن؟
عموم بی خرد مردم؟ که خب مهم نیس
چیزی که من میدونم
 اینه که کسی ک ب دنبال حقیقته سعادتمنده!
و کسی که به حقیقت میرسه و بهش عمل میکنه هم همینطور
درسته ک حق واحده
اما من به همون میزانی که به حقیقت میرسم مومنم
(شاید اون چیزی ک بهش میرسم همون حقِ واحد نباشه حتا، اما مهم اینه من تمام تلاشمو کردم )

اره  عزیزم قبول دارم الانو...

😂😂😂

🌹

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان