دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

باد ما را خواهد برد

و از ما همین کلمه ها باقی خواهد ماند.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

و اینک کامل کردن بیست و چهار سالگی

به تقویم که نگاه میکنم میگه امروز بیست و چهار سالگیم کامل میشه.

اما این لحظه از خودم میپرسم برای خودت چی؟

کامله بیست و چهارسالگی؟

با نگاه جدیدی که با کامل شدن دارم.

کامل شدنی که به معنی بی نقصی و اوکی بودن همه چی نیست.

به معنی توان گذاشتن و رفتنه.

 

قدم تو بیست و چهار سالگی با غم و بغض و پریشون حالی بود.

قدم تو بیست و چهار سالگی با بودن کنار آدمهای دوست داشتنی زندگیم

آدمهایی که یه زمانی ،شاید وقتی خیلی کوچیک بودم مهر و محبت داشتن بهم اما مرور زمان دورمون کرده.

جشن بیست و چهار سالگی با آدمهای مختلفی بود،

دوستام، خانواده هام،

مثلا یادم میاد کیکی که مامان برای تولدم درست کرده بود و چقدر برام خوشمزه بود اینکه وقت و توان و انرژیشو گذاشته برای این کیک.

جشنی که خونه باباشون بود

سورپرایزی که با تاخیر خونه ی ف بود

شبی که جمع بودیم خونمون و علی با کیک اومد :)

اول بیست و چهار سالگی مزه ی خرمالوی نارس میداد شاید.

 

بیست و چهار سالگی رفتن و نرسیدن و باز رفتن و نرسیدن بود

تداعی اون شعره که میگه:

« صد بار اگر افتادم، از پا ننشستم»

و شاید دارم برای اولین بار میبینم من چقدر میتونم چیزی رو همش بخوام و همش براش برم جلو

همش نتونم متعهد بمونم وباز از نو شروع کنم رفتن رو

این جنس ایستادگی رو دوست دارم 

 

بیست و چهار سالگی تجربه ی دیدن بچه ها از لنز جدید

از لنز اینکه دارن به من با سختی هاشون با نیومدن هاشون یاد میدن

از صبر، از فرصت ،از تلاش ، از همراهی ....

 

بیست و چهار سالگی تمرین در مسیر بودن بود ، هی تذکر اینکه تو مسیری ها...

و میبینم چقدر امروز مشفق ترم از صالحه ی اول بیست و چهار سالگی:)

 

 

دفترمو دارم ورق میزنم و میبینم چه چیزایی میخواستم وهنوز می‌خوام.

میپرسم صالحه چی باعث میشه نرسی به اونی که میخوای؟

پیشرفتی کردی؟توهمون نقطه ای؟

دیگه چه کاری میتونی بکنی براش؟

و باید بهش فکر کنم

 

بیست و چهار سالگی سال سفر هم بود، سفر تنهایی،تو برف و تعطیلی زمستون ، سفر دوتایی...

سال غر زدن و قلب شکستن

سال قدم برداشتن برای سالم تر زندگی کردن ،آگاه تر بودن، 

روون تر بودن

بی مسئولیتی و بی تعهدی

مقایسه و سرزنش

تجربه های فوق العاده ی کار از مدیریت ثبت نام کلاس ها تا دوره های تسهیلگری برای بچه ها و بزرگ‌ترها 

بینش های جدید تو دنیا ی ارتباط با خود

 

و برام قدر داره:

آدمهای زندکیم

این صالحه ای که با همه ی کاستی هاش، بازم خسته نشده از خواستن.دمت گرم صالحه :) 

آفرین که پله پله میری آفرین که هی از نو شروع می‌کنی رسیدین رو!

علی، که نقطه امنه، بال پروازه، امیده، صبوره و پر تلاش، و بدون اینکه مستقیم چیزی بگه با مدل بودنش زندگی کردنو الهام میگیرم ازش.

ساجده که بی منت و خالصانه و همدلانه و همراهانه بوده همیشه، اونجا که تو برزخ تصمیم بودم هام داده سمت نور،اونجا که تو فشار و بغض بودم کشیده منو تو امنیت و آرامش.

بابا ،که «ریشه هر خیر در وجودم رو تو پدرم جستجو میکنم»

مامان، که مهره و فرصت چالش کشیدن عمیق ترین لایه های وجودم.

امیرعلی ، که وقتی که غرق لحظه های زندگیم،فراغت رو یادم میاره و قلبم رو لمس می‌کنه.

زینب ، که همیشه وسط شلوغیا حواسش به جزئیات هست.و شکوفه میکاره.

خانواده علی که پذیرفتن صالحه رو همین که هست:) 

میم سادات،که هر خیر تو زندگیم رو رد پاش رو میبینم.

فاطمه م ، که همه ی این سالها با همه ی بالا پایینا و تفاوتامون حمایتگر بوده.

زهرا و فاطمه و ملی و فاطمه که بودنشون برام لحظه های قشنگی رو ساخته و معاشرت باهاشون دنیا رو قشنگتر کرده.

زهرا که با بودنش چراغ قوه میندازه و الهام بخشه انسان بودنو،

فرزانه که بهم بال داده و هلم داده

سارا که ازش کلی چیز یاد گرفتم تو دنیای اخلاق و ارزش و ایستادن

جمع موسسه که دلم مثل جمع خونه گرمه بهشون.

و شکر:)

خیلی شکر...

و چی می‌خوام برای بیست و پنج سالگی؟

می‌خوام تمرین کنم باشیدن رو :)

قدم برداشتن رو ، و مسئولیت برداشتن ورای خودم...برای آدمها💚

 

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

غر نوشت

کم بدبختی دارم

باید ناز دخترو بکشم که چراااا من تصووور کردم منو نشمردی تو کلاس🤕

خب تو تصور کردی

مسئولیت تصورتو که بپذیر دیگه!

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

«و این منم، زنی تنها، در آستانه ی فصلی سرد»

اشک هایم می‌چکد

 چند تکه البالوی شور برایت میگذارم

و فکر میکنم

کاش خرما داشتیم تا کامت را شیرین کنم

میپرسم :

کجا « شیرینی فراق کم از شور از وصل نیست؟»

اشک هایم را پاک میکنم

نمیدانم،

شاید فراق، ما را عاشق تر بسازد...

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

پازل

جلسه های فلسفه ورزیمون یکجوری دلچسبه برام که اونشب میخواستم برم مشهد و نگران بودم جلسه تموم نشه و من از وسط پاشم

و دیشب با وجود ترکیدگی خونه و ترافیک کارا بدو بدو از ارایشگاه خودمو به جلسه برسونم.

مخصوصا که بحث حول محور دغدغه ی پررنگ شده ی این روزهام میچرخه

«کیستی»

و جالبه که انگار همه متبلا به این مسئله هستن!

و شما نمیدانید چه لذتیست که با ادمهایی که هم-سوال شماهستند فکر کنید!

 

اخر جلسه گفتم

اموختم اینه که :

من هستم؛ هر آنچه که هستم و هر آنچه که نیستم...

 

شب تو راه که می اومدم

(از سلسه مکاشفات حین رانندگی در تنهایی)

بیشتر که فکر کردم دیدم:

من هستم، هر آنچه که هستم و همانگونه که نیستم

هرآنچه میتوانم باشم و همانگونه که نمیخواهم باشم.

و این رو یک پازل میدونم که تکه تکه کامل میشه

شایدم یه تکه پیدا بشه که بهم نشون بده تا الان هرچی چیدم یجور دیگه بوده!

 

 

 

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

زنده بودن

اونروز از خودم پرسیدم صالحه چرا اینکار؟

و گفتم 

چون بهم حس زنده بودن میده.

لحظه های که با بچه ها میگذرونم تماما دراون لحظه حاضرم و هستم.

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان