باشه
کجاشو نفهمیدی؟؟ تو.سرویس داشتم رمان میخوندم فقد منم تو سرویس بودم اینگونه بود صحنه و اتفاقات ک نوشتمش
الهی شکر:) ای جان:)) ازین به بعد کلا تو پی نوشت حرف میزنم:)) اگه تونستم حتمن ولی من مث تو عکش نیستما!!! عارره خیلی دوس:)) مریم ریاحی خیلی دوس
اصن نمیدونی اسمتو میبینم چقذرع انرژی میگریم ممنون که میای خیلی ممنون عاره و تمومیدمش:)) امروز بادی بود و خوش بودم از حال و هوای کافه ی مشترکش با مرتضا
تو فاز رمان بودم همه چی رنگی بود... من اتفاقا اینطوری نیستم... مثلن داذیم را میریم فاطمه میگه دیدی فلان شخصو میگم نع!!!اصن تو باغ نیستم البته باز به یه چیزاییم دقت میکنم ک بقیه دقت نمیکنن...
از اون روز هی اینور و اونورو نیگا میکنم و صحنه عکس تصور میکنم ولی افسوس ک دوربین نی دستم یا کولم قول نمیدم ولی سعیمو میکنم