چهارشنبه ۱۸ خرداد ۰۱
شما هم وقتی ادما رو میبینید تو خیابون براشون قصه میسازید؟
اونروز
یک اقای افغان تکیه داده بود یک گوشه
داشت اخبار گوش میداد
با سرعت از کنارش گذشتم و فقط صدای گوینده خبر رو شنیدم ک ب زبان دری حرفی از طالبان میزد.
یلحظه پرت شدم تو دنیای اون مرد:
دور از وطن
غریب
که از دور صدای پاره ی تنش رو میشنید...
فکر کردم شاید تازگی از کشورش هجرت کرده باشه
شاید معشوقی داشته و ازش جدا شده
شاید از قبل اینجا بوده و بعد از تحول کشورش دلواپس خانواده اش شده...
کی میدونه حالشو؟
کی میدونه قصه اشو؟
|پ.ن: عنوان ،پاره ای از یک شعر است|