جلسه های فلسفه ورزیمون یکجوری دلچسبه برام که اونشب میخواستم برم مشهد و نگران بودم جلسه تموم نشه و من از وسط پاشم
و دیشب با وجود ترکیدگی خونه و ترافیک کارا بدو بدو از ارایشگاه خودمو به جلسه برسونم.
مخصوصا که بحث حول محور دغدغه ی پررنگ شده ی این روزهام میچرخه
«کیستی»
و جالبه که انگار همه متبلا به این مسئله هستن!
و شما نمیدانید چه لذتیست که با ادمهایی که هم-سوال شماهستند فکر کنید!
اخر جلسه گفتم
اموختم اینه که :
من هستم؛ هر آنچه که هستم و هر آنچه که نیستم...
شب تو راه که می اومدم
(از سلسه مکاشفات حین رانندگی در تنهایی)
بیشتر که فکر کردم دیدم:
من هستم، هر آنچه که هستم و همانگونه که نیستم
هرآنچه میتوانم باشم و همانگونه که نمیخواهم باشم.
و این رو یک پازل میدونم که تکه تکه کامل میشه
شایدم یه تکه پیدا بشه که بهم نشون بده تا الان هرچی چیدم یجور دیگه بوده!