سه شنبه ۲۸ دی ۹۵
چشم هایم درد میکند...از بغض هایی که در آستانه ی شکستن،خفه شان کردم!من بزرگترین قاتل جهانم...!و روزی هزار بار از این غده ی سرطانی آبستن میشومو هر روز این درد را ، در نطفه خفه میکنم...من قاتل ترین آدم جهانم!صالحه.ن
سه شنبه ۲۸ دی ۹۵
در این حوالی...زنیست؛که از بدو تولد...ایمان به فصل سرد را آموخته است!و سالهاست...در آستانه ی آشوب است!و سالهاست که در این فصل سرد مانده است!صالحه.نپ.ن:«و این منم!زنی تنها...در آستانه ی فصلی سرد»فروغ
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
نیستی وانگار تمام راهرو های این شهر بوی سیگار میدهند...من هی نفسِ عمیق میکشم بویِ پیراهنت را؛و دوباره سردرد میشوم!چه خیال عبثی؛بوی سیگار تو که سرِ مرا درد نمی آورد!صالحه.ن
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
راستش تو و من ؛نقش خاصی در این دنیا نداریم!فقط "من"، شدیدا "معطوف" به توست!صالحه.نپ.ن:اخرین امتحان بود؛ زبان فارسی.داشتم برا دوستم معطوفو میگفتم؛شد من و تو...:)
دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
نماز باران بخوان برای این شهر؛و گودال های تُهیِ چشمهاش...که سالیان درازیست گونه هاشدرگیر خشک سالیست!صالحه.نپ.ن:اینکه چشم ها نبارند...امان امان!
شنبه ۲۵ دی ۹۵
فقط میتونم از ته دل برای این مرد ارزوی خیر کنمخدایا کمک کن بتونم ب قولی ک بهش دادم عمل کنم...همین...فقط برای این مرد!!
شنبه ۲۵ دی ۹۵
چقدر چشم هایم را دوست دارم؛آنگاه که برای تو میگریندو لب هایم را...آنگاه که نام تو را می خوانندو دستهایم، آنگاه که از تو مینویسند!اصلا؛من خودخواه ترین دختر جهانم آنگاه که تو را داشته باشممن...دوست داشتنی ترینم...اگر تو را داشته باشم:)صالحه.ن
جمعه ۲۴ دی ۹۵
قرار است خدا؛سوره ای نازل کند!مکی،یک آیه،چهار حرفسوره ای به نام پدر:«م ه د ی»صالحه.ن
جمعه ۲۴ دی ۹۵
ما چقدر به شما بدهکاریم آقا...چوپ خط انتظارمان هم که چندین قرن است پر شده...!!چند ندبه؟چند گریه؟چقدر کار خوب؟؟چند هزار سال انتظارِ واقعی را بدهکاریم؟؟صالحه.ن
پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
خوبماروممبذار همینجور بمونمحوصلتو ندارم!!