از تفریحات جدیدمون میتونم ب این اشاره کنم
که از ته حلق اسممو صدا میزنه
وقتی میگم جان
غش میکنه که "بهت گفتم سانحه نفهمیدی"
و این خوشحالیش انقدر خواستنیه ک منم خندم بگیره.
پ.ن:و همین خوشحالی های کوچک❤🌱
از تفریحات جدیدمون میتونم ب این اشاره کنم
که از ته حلق اسممو صدا میزنه
وقتی میگم جان
غش میکنه که "بهت گفتم سانحه نفهمیدی"
و این خوشحالیش انقدر خواستنیه ک منم خندم بگیره.
پ.ن:و همین خوشحالی های کوچک❤🌱
امیرعلی داره قصه ی رستم و سهرابو برا کار کلاسیش ضبط میکنه
ویسشو گوش دادم
پشم ریزون رفتم پیش بابا که بابا شما برا امیرعلی داستان تهمینه رو تعریف کردی؟؟
میگه نمیدونم...احتمالا دیگه!
میگم گوش دادید چی میگه؟
میگه نه... چی میگه؟
میفرماد که رستم ک رفته توران عاشق تهمینه شده روش نمیشده بگه!!!_رستم خجالتی😂_تو دلش مخفی میکنه این عشقو...
اون طرق پادشاه میگه حالا ک این پهلوان اینجاس چه خوبه اگه دخترمو بهش بدم😂🖐با وزیرش مشورت میکنه
وزیرش پیشنهاد میده ک رستم رو به باغ دعوت کن
جام های نوشیدنی رو بذار و با رستم به خوردن مشغول شو
به تهمینه بگو بیاد از جلوی رستم رد بشه اگ جام شراب از دستش افتاد یعنی عاشق تهمینه است...
و پادشاه اینکار رو میکنه و جام از دست رستم میوفته.
و اینجوری میشه ک رستم و تهمینه ازدواج میکنند😂😂
تو رکورد بعدی میفرماد:
رستم برمیگرده و بعد سالها تهمینه باردار میشه😂😂😂
به تهمینه گفته بود اگه دخترمون زن شد این نماد و به موهاش
و اگه مرد بود به بازوش ببند😂😂😂
خلاصه روح فردوسی بزرگ رو تو گور به لرزه دراورد با داستان تعریف کردنش...
بیاین به قدرت واژه ها فکر کنیم
به عمقی که تو وجود طی میکنن:)