دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟

با پیام ف. که نوشته بود:« بچه ها نگران نشید خوبم»

نگران شده بودم.

خبر ها را نگاه کردم و فهمیدم « ما را زدند! »

به همین سادگی.

دیشب رفته بودیم چرخ زده بودیم و تصورمان از زندگی چیز های دیگری بود.

و مهمترین پرسش این بود:« اینهمه از صلح می‌گفتیم در دنیای امکان جک خنده داری بیشتر نبود؟»

وجودم خشم و غم و نفرت بود.

خشم از« تحمیلی» که برام «الان» در « این شرایط » غیرمنصفانه می آمد، ما سالها رجز خوانده بودیم و می‌خواندیم  ولی عملا الان داشتیم « مذاکره و گفتگو » میکردیم. 

غم از رنج مردمم، از وطنم، از تک تک تن هایی که حالا پاره پاره شدند و پاره پاره می شوند...

و نفرت ، از این « تفکر » ! 

و فکر میکردم حالا چه ؟ چگونه از صلح بگویم برای غم ِ قلب پاره ام، و تن ها و جان های پریده؟

 

من قلبم میزند برای اینکه در صلح باشیم، چند سالیست تلاش میکنم اینگونه زندگی کنم‌،

با خودم، با بقیه در صلح باشم، چند سالی است که تلاش میکنم آغوش شفقتم را بزرگ کنم برای همه.

و حالا قلبم درد میکند.

از رنج وطن، و تک تک نام هایی که خوانده ام این چندین روز ....و سوگوارم.

حالا نمیدانم با این قلبِ تپنده ی چند پاره چه کنم؟

چگونه میان خون از صلح بخوانم؟

 

 

پ.ن:

« از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟

دیوانه ها آواز بی آهنگ میخوانند »

فاضل نظری

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان