يكشنبه ۱ بهمن ۹۶
دلم میخاد برم لب پشت بوم بشینم و ی لیوان نوشیدنی گرم بخورم,
یا برم کافه وی بشینم و شعر کوتاه بخونم
دلم میخاد ناخونامو لاک قرمز بزنم , لبامو سرخ کنم و خط چشم بکشم
دلم میخاد داد بزنم !
افتاب رو ک نصف صورتم رو روشن کرده پاره کنم
یه قلمو ابی بردارم و یه لایه ابر گرفتگی بکشم رو سر اسمون.
نوشته بودم:
"ظلمات است بترس از خطر گمراهی"
پیام داده:
For every step in any walk
Any town of any thought
I'll be your guide
For every street of any scene
Any place you've never been
I'll be your guide
ادما میشکنن؛ میشکنن و تو خودشون فرو میریزن
با یه حرف،با یه نگاه...
و هیچ کس نمیفهمه ک حقیقتا چقدر عمیق و دردناک میتونه باشه این درد.