دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

آن وقت که می رفتی...

آن وقت که می رفتی...
هرگز فکر نمیکردم کاسه ی آبی که پشت سرت خالی شد
انقدر خجالت زده شود از نبودنت...!
آن وقت که می رفتی...
هرگز فکر نمیکردم انقدر تکرار غریبی میشوم برای جاده:
من...تو...وانتظار...!
آن وقت که می رفتی...من منتظر بودم و تو مسافر...
من درخت بودم و تو پرنده...
در قلبم خانه کردی و بعد...
کوچی دردناک!
گفتی: زمستان است!
گفتم :بهار میشوم به یمن حضورت...
گفتی :سرد است!گفتم:آغوش می شوم برای حضورت...
ولی تو رفتی...
تو رفتی و حضورت را هم بردی! 
و هیچکس نفهمید که چرا این درخت پیر سالهاست در زمستان مانده...؟!
-اگر می ماند...
بهار میشدم وسبز تر از هزار رنگ رنگین کمان عشق...!
درخت اینها را گفت و جان سپرد به پرستوی کوچکی که در حال کوچ بود...
و باز هم هیچکس جز من ندانست
که این پرستو،
تخم همان کبوتریست که سالیان دور، دل از درخت برده بود!
۰ موافق ۰ مخالف
صالحه ی عزیزم
برات آرزوی موفقیت میکنم
قلموتودوست دارم
شادباشی عزیزدلم

تنکیو توهم

خوش به حالت
که ذهن خلاقی داری ماشاالله
دارم بهت به شدت حسادت میکنم
نوشته هاتوبرای مجله ای چیزی نمیفرستی؟؟؟
خوش به حالت
که ذهن خلاقی داری ماشاالله
دارم بهت به شدت حسادت میکنم
نوشته هاتوبرای مجله ای چیزی نمیفرستی؟؟؟

مرسی عزیزم به من حسائت نکن برو وبلاک یکی از دوستان که لینک کردم(کوتاه نوشته های سین الف)به ایشون حسادت کن دور از شوخی توهم قلمت خوبه من 4 ساله می نویسم واسه دلم... نه برا جایی نمیدم...میگم...واسه دلم می نویسم...یه جورایی شده بهترین همدمم!

«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان