چهارشنبه ۱۱ فروردين ۹۵
یک نفر یک عاشق تنهاگوشه ای کز کرده میگریدخیره بر راه آرامقصه ی غم های خود گوید...دستهایش پر ز خالیدل پر از شعر و نگاهش سمت آشوب کبوتر هاستمی پراند مرغ خاموش نگاهش را به بانگ:« السلام...»اشکهایش میچکد آرام...یک قدم...تا اوج تا پرواز راهی نیست...!!او فقط مانده کدامین سو رود حالا؟!بین عشق و شور و شیدایی...بین یک آرامش زیبا...او در آغوش حسین و کربلا....او در کنار دستهای گرم عباس است!او میان " این حرم یا آن حرم" سردرگم است اکنون...یک قدم سمت طلوع ماه...یک قدم سمت غروب خون...می رود سمت حرم...سمت غروب اشک...میرود سمت حسین و هر قدم یک ذکر...میرود سمت بهشت کربلابا هر قدم کم میشود بار گناهانش...میگشاید بال و پرپر میگشد تا عرش...میگذارد" دل" کنار قبر شش گوشه....هنوز از ماندن و از عاشقی حرفها دارد...ولی افسوس...میپرد ناگه ز خواب خوش...چه رویا های رنگینی...!!چه زیبا این تناسب بود: کربلا...عشق و حسین...یک زایر تنها...یک عاشق بی "دل" ...و حالا یک نفریک عاشق تنها...دیده سیل زایران را...آرزو دارد...!سهم او از رفتن و بودنفقط ماندن شده انگار!!...و آنسوتر...کمی دور از زمین...در یک بهشت آسمانی...یک" دل" عاشق...کنار قبر شش گوشهدر آغوش فضا گمگشته است انگار!!صالحه.ن