سه شنبه ۱۵ تیر ۹۵
و باد خاطراتگل های سرخ روسری مرا ربودصالحه.نپ.ن:ادامه مطلب دوس داشتین برین:))من مسئولیت قبول نمیکنم ولی....
بدون شرح :دیاصن میدونین...من از همون ابتدا شعر تو خونم جریان داشته...(برین پایین کاملا متوجه میشین تا چه حد جریان شدیدی هم داشته)حالا به شکل یکم خشن تری....یکم خفن تری(!!!)...یکم بیشتر از حالا...خیلی زیاااااااااد خنگ تری(:دی)اینا یاد آور یه خاطره ی خوبه دوووره...شاید خیلی دور.... یه هفته ی قشنگ کنار عکاس جان ک آخرش ب گریه ختم شد(از درد دوری گریستم :دی)...یادش بخیر...دلم گرفته بود دو سه ماه پیش عکاس جانم برام این عکسا رو ایمیل کردبه لطف نگاری یاد اینا افتادم و دوباره رفتم یه دل سیر خندیدم....یه عده ی کثیریش خیلی ملکوتیه...اصن حس روحانی میخاد....درکشون سخته....از اون روح پاک بچگی دارم جدا میشم درکشون نمیکنم!!!نگا ب قیافه رنگو رفتشون نکنین...اینا واس خودشون عتیقه این....(چقدر چرت و پرت گفتم)ولش کن:اینا میشن اولین شعرای من....بخندین روح و روانتون شاد شه:))مربوط به ابندایی(شاید مثلا چهارم یا پنجم این حدودا...یادمه راهنمایی نبودم)ولی استعدادی داشتمااااا="من می گم دوست دارم تو میگی نمیشهبی سرمایه زندگی اصلا نمیشهمن میگم دوست دارم بمون کنارمتو میگی نمیشه اصلا نمیشه"(اینجا شعر به نقطه ی اوج خودش میرسه: ) "ساعت میگه تیک تیک تیکبارون میگه چیلیک چیلیکبا بچه ها رفته بودم سر غذا............................"اون نقطه چینه محو شده نمیدونم چی نوشتم ولی هرچی بوده گمونم ته دیگا رو خوردن به من نرسیده...شاید ی چیزی تو مایه های "ولی گیرم نیومد از ته دیگا"( البته اینو الان گفتم )(عکس هس عایا؟یا پریده؟؟)نمی خاستم زیاد آبرو ریزی کنم ولی اینام هس:"پدرم جان و تنم چون وطنمبا نگاه مادرانه میشود گفت که زن و شوهرند"(این از اون ملکوتیا بود که هنوز درکش نکردم!!!!)یکی از عمه هام چارتا پسر داره:دی"چهار پسر دارم:اولی خنگ و خل استدومی هم منگول استسومی دیووانه استچهارمی آدمتر است"(من بی تقصیرم....)خیلی فجیع تر از اینها هم هست مثلن ی جا میگفتم:"قد قد سیمور...."الهی العفو...و این:"رفتم سوار کشتی...گفتم کوجایی کشتی؟؟کشتی به من گفت فضولی؟؟اما من ندیدم کشتی..."(یا اکثر امام زاده هااااا...)خاهرم میگه یه بار بچه بودم از رو تخت افتادم به سرم ضربه خورده :/نمیدونم والا....