سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵
سطر های خیال را بالا و پایین میکنمچیزی کم است انگار...به اطراف جهان کوچکم نگاه میکنمو مثل سهراب به آمار زمین مشکوک میشومانگار کم دارد این هوا...اکسیژن...مرد...دوست....خیلی کم دارد!!زیادی خلوت شده کویر کوچکم...و نسیم زیر لب میخواند"کاروان رفت و تو در خواب و....."تو در خواب....تو در خواب....صالحه.ننقل قول نوشت:یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند...بی وفا یاران که بر بستند بار خویش را"سعدی"پ.ن:از شاعرانه های قاصر من به دوست مجازی:)