پنجشنبه ۲۸ مرداد ۹۵
زندگی؛هنوز هم مثل ان روزهاست...که روی تاب حیاط می نشستم محکم تاب میخوردم از پرواز لذت می بردم و بلند بلند فریاد میزنم«خدا منو نندازی»هنوز هم مثل آن روز ها ستو من مطمئنم خدا مرا نمی اندازد...
صالحه.ن
راس میگی (جمله سنگینی رو حمل کردیااا شیش و هفت کمرم جا ب جا شد) تچکر
:)) ان شا الله و فکری اگاه و در حال رشد
افرین بردار عزیزم مال تو فاطیییییییییییییییی اره برو
اره یادش خیلی بخیر خونه مام تاب داره خونه عموم اینام داش من هنو خاطره های تاب بازیمونو یادمه... واای بسی تچکر ممنون شدیدا
اوه مای کامپیوتر بسی بسیار تچکر از شما نیز هم + ما تابمون رو بداشتیم بس ک باهاش بازی کردیم به فنا رفت خخخخخخخخ ما نوبتی بازی میکردیم