دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

قرار عصر

درِ خانه اش همیشه باز بودو صبح ها گلدان هایشهوای آب پاشی شده ی حیاط را به ریه ها میکشیدندانگارفقط به شوق گل های گلدان و آب پاشی حیاط بیدار میشدمادر بزرگ از وقتی که آقا بزرگ رفتدرِ خانه اش همیشه باز بودو عصر ها ؛ سماور و قلیانش به راهانگار قرار داشت؛مثل قدیم تر ها.عصر ها و حیاط و گلدان ها و قلیان...این رازی بود بین عطر هوا و درِ بازبه کسی نگویید ولی من آقا بزرگ را دیدم که عصر ها سر قرار می آمدحتی ان شب که مادر بزرگ خوابید و دیگر بیدار نشدآقا بزرگ شب را کنارش مانده بود...درِ باز و قرار عصر؛ اخرش کار دستش داد...صالحه.نپ.ن:همینجوری نوشت
۰ موافق ۰ مخالف
واااعععییی صالحه خفه نشی
ایولل

بگو خدا نکنه

آخی عزیزدلم
چه حس قشنگی داشت صالی جان

:)) ممنون

یه عکس دارم شبیه به این
چقدر عکسایی که میزاری خوب شده

بسی چشات خوب میبینه

خیلی زیبا و درد آور

ممنون

باز هم زیبا
باز هم حتی را حتی بنویسید

باز هم تشکر باز هم چشم اصلاح شد

عالی بود .....

تشکر جانا

خیلی قشنگ بود.
لااااااااااااااااایک

مرسی

عکس هایی که میذاری خیلی خوبن
شعر موضوعی می گی
:)

مرسی اره

خیلی زیبا بود. به ویزه چهار پنج سطر اولش عالی بود.

ممنون ادرس بذارید لطفا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان