شنبه ۳۰ مرداد ۹۵
درِ خانه اش همیشه باز بودو صبح ها گلدان هایشهوای آب پاشی شده ی حیاط را به ریه ها میکشیدندانگارفقط به شوق گل های گلدان و آب پاشی حیاط بیدار میشدمادر بزرگ از وقتی که آقا بزرگ رفتدرِ خانه اش همیشه باز بودو عصر ها ؛ سماور و قلیانش به راهانگار قرار داشت؛مثل قدیم تر ها.عصر ها و حیاط و گلدان ها و قلیان...این رازی بود بین عطر هوا و درِ بازبه کسی نگویید ولی من آقا بزرگ را دیدم که عصر ها سر قرار می آمدحتی ان شب که مادر بزرگ خوابید و دیگر بیدار نشدآقا بزرگ شب را کنارش مانده بود...درِ باز و قرار عصر؛ اخرش کار دستش داد...صالحه.نپ.ن:همینجوری نوشت