پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
در و دیوار های این خانهپر از خاطره های کاشی کاری شده ی رنگیست...لا جوردیِ توی حوضبنفشِ گلدان هاو خنده های ریز زندگی که نفس میکشد هنوزانگار خاطرات؛ گیر کرده اند لابه لای حفره های دیوار و سنگفرش حیاطفیروزه های اب و حافظه ی ماهی...!!دست بر سر آب بگذار تا یادت بیایدماهی قرمزی راکه در اعماق ذهنشهنوز بچه ها دور حوض میدوند...و کودکی در گوشه ی حیاطبادکنک زردی را باد میکند و هی رهایش میکند تا دور حیاط بگردد و بادش خالی شودو مادر که سر بچه ها فریاد میکشد"دست به سیب زمینی های سرخ شده نزن برای ناهار اند"چقدر آشناست هنوز این جمله...که شیطنت می دواند در دل بچه و سیب زمینی ها را از این دست به دست میکند تا سرد شوند!!مادر بزرگ که از بالای عینک گردش گه گاه نگاهی به شور خانه میکند ودوباره تسبیح میگرداندو زیر لب نغمه های عاشقانه اش را از سر می گیرداین حیاط پر از خاطره های لاجوردیستکه در ذهن ماهی قرمز ها مانده است هنوز...صالحه.نپ.ن:خاطراتتون لاجوردی ؛)