چهارشنبه ۱۰ شهریور ۹۵
از کجاش بگم....؟؟؟لباشو چسبوند به گوشمصدای حرکت اکسیژن تو اون لوله ی سبز که به دماغش وصل بود چقدر ازارم میداد....صدای خودشو باید میشنیدم یا صدای اکسیژن که خودشو به در و دیوار لوله میکوبوند!!!؟؟چرا انقدر قانعه؟!؟!مگه نه اینکه از کریم کم خاستن خطاست؟!نمیدونم چطوری رو پا موندم؟نمیدونم چطوری گوش دادم به گردش اکسیژن تو اون لوله ی لعنتی....نمیدونم من بودم که شونشو بوسیدم یا روحممن بودم که دستم گذاشتم رو دستش که اونیکی دستمو بغل کرده بود یا کس دیگه؟؟چقدر یواشکی گفتنشچقدر خواستش...چقدر دلم میخاست همین الان خدا بیاد درست کنه خودش...خدایا میدونم حواست هست:))درست کن خودت همه چی رو..