چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵
آسمان صاف شد و بغض مرا عصیان کرددید انگیزه ندارد که ببارد؛ مرا باران کردفال حافظ زدم و حضـرت حافظ هـم گفـت:«آسمان بار امانت نتوانست..»تو را بوران کردبغض ، آشوب شد و فتنه ی این شهر شدمموج و سرما زد و رگبارِ سخن طغیان کردشهـرمان مسـت شد و نالـه ی فریادِ مرامثل پژواک به پرواز درآورد و جهان لرزان کردناله ام زلزله شد...دست و تنم سست شدنددر خودم ریختم و اشک مرا ویران کرد!آسمان صاف شد و جان زمین خیسم شد"اشک"و"فریاد"چه آسان دل من عریان کردصالحه.نپ.ن:آسمون صاف شد!! اما به قولش وفا کرد..."بارونم" کرد پر از رگبار "فریاد"