يكشنبه ۱۲ دی ۹۵
شدیدا فکر میکنم خیلی زیاد وقته که چیزی ننوشتم!!دارم به مرز غمباد نزدیک میشم و چراغ خطر به صدا در اومده!!+جنگلم سوخت...دیگه پشت گوش نمیشه انداخت خرمنشو+هنوزم نشونی هست از تارای طلایی؟؟یه روزایی دختر خورشید بودحالا داره کم کم رنگ شب میگره موهاش!+موهاش عمر حضرت یار بود روی زمین ریخت و کوتاه شد...یار جان؟تا تموم جنگل عمرت نسوخته بیااین دختر روانیه!