دوشنبه ۱۳ دی ۹۵
عاخ عاخدلم داره میترکه از دردای این مردم...چقدر در و دیوار و کوچه های این شهر درد دارن...خدایا؟میبینی ادم کوچولوهاتو؟همونا ک از خودت ذره ذره ریختی تو وجودشون؟میبنیی درداشونو دیگه...آروم کن حال و هوای مه گرفته ی دنیا رودلم از درد پوکید برای این مردم و درداشون...گلوم از بغض ورم کرد برا این همه نامردی...بزرگِ مهربونمیا کافییا نورهوای نبض زیر گردنمونو داشته باشکه گلوم درد میکنه از سرما ی این زمستونهوای غمباد های گوشه کنار شهر رو داشته باشیا انیس من لا انیس لهیا رفیق من لا رفیق لهانت حسبنا...شک ندارم تو ارامشی که میخاد بباره رو سرمون:)