دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

پرواز

یه بلیط لطفا...برای اون روزایی که کف پام اندازه ی کف دستش بودبرای همون وقتاکه رو دست بلندم میکرد و پرواز یادم می داد...صالحه.نپ.ن:یادمون نره رو دستای کی پروازو شروع کردیم:)پ.ن:دخترا همیشه بابایی خواهند موند!عکسشو^_^
۰ موافق ۰ مخالف
شاید به قول خودت بزرگ شدی
ولی برای اون هنوز همون دختر کوچولو هستی

هر چند انتظار داره یکم عاقلتر و بزرگتر رفتار کنم ولی بزرگ نشدم تازه دیگه نمیشه وایستم رو دستاش...

چه جالبه حرفاتون
واقعا چه رابطه ی نابی با اقای پدر دارین

ممنون :) فکر میکنم دقیقا متقابلشو اقایون با مادرشون داشته باشن! اینطور نیست؟

لذتش قابل مقایسه با هیچی نیس
تا دو سال پیش بعضی وقتا روی شونش میشستم
نمیدونم دیگه چرا نشد بشینم
چرا زود بزرگ شدم

واقعن با هیچی هاا خیلی وقته خیلی وقته جیک جیکم نکردم حتا... واقعن چرا؟:(

سلام صالحه جون خوبی ؟ چه خبرا خانم ؟ امتحانات چطوره ؟

درباره این پستت باید بگم که .. پدر اولین مردیه که ما دخترا عاشقش میشیم و عشقش تا ابد نه تنها تو دلمون بلکه تو همه وجودمون ماندگاره ! این همون عشق واقعیه.. شاید دیگه یه همچین حس نابی رو با هیچ مرد دیگه ای تجربه نکنی ...


من خودم به شخصه عاشق پدرمم به معنای واقعی .... تو این ده سالی که ندارمش عشقم بهش هزار برابر بیشتر شده و کمتر نشده ....

پرحرفی کردم شرمنده ... من اسم پدر که میاد یهو از همه وجودم عشق فوران میکنه

سلام عزیزم شما خوبی؟؟ همچنان مشغولم... واقعن همینطوره رابطه ی پدر دختری از اون رابطه های تکرار نشدنیه جانای من ... خدا رحمتشون کنه این چ حرفیه خانوم لذت بردم از حرفات خیلی قشنگ گفتی:)

صالحهههههه
بگم اون عکسی ک گذاشتم وبم ، برای این برام عزیزه ک رو دستای بابامم( و غزال و مسعودم کپی همون عکسو دارن) و با این پستت قشنگگگگ زدی تو خال و کلی بهم حال دادی و احساسی ک خودم نتونستم پیادش کنم و برام ب ارمغان اوردی ...،
باور میکنی؟؟ :)

عزیز دلم:)) این ی حس مشترکه:) فک میکنم این رو دست بابا بودن چیزی باشه ک حداقل نسل ما خوب تجربه کرده:)

اره.تقریبا
و چه سخته کسی این نعمتو از دست بده
خدایا کمکمون کن تا قدرشونو بدونیم

:) واقعن ان شا الله اونا ک هستن سایشون مستدام باشه رفته ها رو هم خدا رحمت کنه:)

ذوق زده امون کردی بانو هم با متن قشنگت هم با این تصویر زیبا.

:)) عزیزم.ممنونتم

هم پرواز را یاد دادی ، هم پروبال دادی

الحق...

دستمو میگرفت و تو هوا میچرخوند
:)

عییی جووونننممم چپه کردن بالا سرشون و جیغ مامان میرفتیم بیرون تو ماشین خودمو ب خاب میزدم بغلم کنه بعد لبامو تو دهنم جمع میکردم خندم نگیره تا مدت ها فکر میکردم چقدر طبیعی نقش بازی میکنم:دی

سلام خوبین ؟ چندباری هست که وبتون میام .. اینطور که فهمیدم این شعرا و دل نوشته ها ، نوشته ی خودته .. باریکلا داره نوشته هات لحن و حس خاصی داره ... موفق باشی

سلام بانو:) شما خوبی؟ قدم سر چشم میذارید:)خوش میایی:)) خیلی سپاس:)) شماهم

چقدر....
خدا همه آقایون پدر رو حفظ کنه
اونایی هم که نیستن بیامرزه

:)) آمین:)

هعیییییییی روزگار ...

:)

صالحه عموم هربارکه میاد ازتهران..میپرم بغلش
میچرخونتم..اینقده حال میده
یه سری واسه مجلسه ترحیم اومدن جلوی در مسجدهمودیدیم نمیشد رسم همیشگی رواجراکنیم
خلاصش اینکه بسی غمگین گشتم
اما خب..توهمون سفری که اومده بودن مشهد..تومهمونی کناره عموم وایستاده بودم یه هوبغلم کرد
حالا من تواون جمع حسابی رودروایسی داشتم
بعدم همیشه وقتی میخوام که بزارتم پایین اینقده لگد ودست وپامیزنم تاپایینم بزاره
ولی تومهمونی که نمیشد
صالحه اصن آب شدم
کلا این خانواده خیلی منوکوچولوحساب میکنن دیروز تویه کوچه ی خلوت بودیم منم بند کفشم باز.مامانم نشست به بستن بندکفشم
یه پسره اومد ردشد‌.بدجورنگاه معناداری بهم انداخ
تقورکن منه خرسه گنده اینقدکوچولوام واسشون

عزیزززمم این بندکفش خدایی ضایع بود ولی باز بغل و اینا طبیعیه!! حالا همچی بزرگم نیستی دخمرم یکم قدت بلنده ولی همچنان کوشولی

من اینقده کوچولوام که گوشتامو بابام بایدریزکنه برام
واقعن بلدنیستم:*
یه بارم چلوگوشت بود منم به آرامی باهاش درگیربودم آخرسر پسرخالم کنارم بود فهمید
گرف گوشتاموواسم ریزکرد:دی

دیوونه ی من

صالحه یه ده دقیقه بیس دقیقه ای آن شو

نمیتونم عزیزم کلاس دارم

راستی اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده ..

با افتخار:) باعث خوشحالیه:))

تا چند وقت قبل یاد بچگیم که می افتادم از دلتنگی گریم میگرفت! ولی حالا به این نتیجه رسیدم که ما بزرگ شدیم تا کارهای بزرگ انجام بدیم. پس غصه رو بیخیال

عاخی:) ان شا الله ک بتونیم کارای بزرگ انجام بدیم:))

واقعا روزگار قشنگ و زیبایی بود بادش بخیر. مرسی از این پست خاطره انگیز و ممنون بابت حضورت در وبلاگم

اهوم:)) ممنون از شما حخوش تشریف اوردی:))

فدااااای بابای قشنگم بشم
خدا همه ی باباها بخصوص بابای خودمو سالم و سلامت نگه داره و مواظبشون باشه

عزیزم امین:)

من فک می کردم بابای خودم فقط از این کارا باهم می کرده

نع یه قضیه فراگیره

آره دقیقا

هم رو پاهام راش میبردم هم رو دستام و هم با پاهام بلندش میکردم و هم سورسوره بودم براش

اصن انواع تفریحات بودم براش

عی جان خدا برا هم نگهتون داره:)) عروسیشو بگیری:)

اصن مرا داغان کردی میفهمی داغان :||||
عاغا خیلی قشنگ بود . یهو دلم رفت سمت بابام
همشون سلامت باشن انشالله
عکسووووووووو

خدا نکنه:)) عوخی:)قربون دلت ان شا الله:))

نگااار
کدوم پسرخالت ؟

این کارای خاک بر سری رو وحید معمولا انجام میده:دی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان