چهارشنبه ۱۳ بهمن ۹۵
خوشبختی زیر گلیم ساده ی خانه راه میرفت و مادر همیشه جارو می کشیدبا باران به ماشین تازه کارواش رفته ی پدر می بارید و پدر لعنت میفرستاداما برادرم؛ خوشبختی را گروگان گرفتبا سرباز هایِ سبز پوشِ اسباب بازی هایش و سازمان مخفی مجازی اش که هر صبح تیر های بی صدا در میکندبرادرم جای جای خانه یمان را ؛ گل میکاردنخل های گرمسیری را روی مبل ها میگذاردو خوشبختی را ارام ارام به خورد ما میدهدمیدانم ! بالاخره همه را مسموم میکند...و یک شب با تانک های ارتششدنیا را فتح خواهد کرد:)صالحه.ن