يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵
یه درد عمیقی توی سینمهاون ته ته تهشیه بغض سنگینی کهخوب میدونهاین رابطه مثل اولش نمیشهارومیممیخندیمباهمیمخوبیمولی یه چیزی هست که هردو داریم مخفی میکنیم:/یه چیزی هست که ب زبون نمیادکسی که از دور داره نگاه میکنه نمی بینهمن که تو رستوران روبروت نشستم و دارم میخندمچقدر صدا توی سرم فریاد میکشهتو که روبروم نشستی چه حالی داریکسی نمیفهمه روی این درد سرپوش گذاشتیمحداقلش تو راضی میشی...هیچکس نمیفهمهولی یه روز این قلب زیر سنگینی این دردزیر سنگینی این نفسای عمیقدیگه نمیزنه!!پ.ن:فکرشو نمیکردم یه بشی"تو"ی شعرام...جناب"او"...!!