دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

این درد خودِ منم!

عکس و تصویر مثلِ وقت هایی که بغض داری ولی اشک نه... مثلِ وقت هایی که فاصله ات ...

صبح به صبح 
صورت این درد را میشویم .
موهایش را شانه میزنم .
شب ها ،
گونه ی بغضم را می بوسم ؛
و ملافه را تا گلو بالا میکشم!
باهم کنار آمده ایم...
آنقدر که
این درد که در آینه لبخند میزد 
خودِ منم!





صالحه.ن
۰ موافق ۰ مخالف
خیلی خوب بود

خیلی متشکر:)

چن مدته شعرهات غم عجیبی تو خودش داره
إن شاء الله هر چی هست حل بشه..

سلام..

سلام جانم:)) عی بابا عی بابا مرسی

اونروز گفتم ۳۴؟ کم نگفتم به نظرت؟!
‎:/‎

کم؟ :| ی متنی نوشته بودم پیرزن درون...

سلام
نظررررت؟ در مورد پست خصوصیم؟ دوس داری داشته باشی؟
بسی زیبا بووووووود ... و غمناک...

ممنون

بااااااااش منتظرم....
فوق العاده بود
بدون هیچ تعارفی
واقعاً آفرین!

لطف دارید

و در ضمن همین الان به جرأت می تونم بگم شاعرید!
ولی همیشه احتیاج به تلاش بیشتر هست تا بهتر بشه
ولی شاعرید!

نظر لطفتونه بله هیچوقت نباید از تلاش دست کشید:)

خیلی وقت بود با کسی موافق نبودم
با عاغا محمد موافقم
+
واااای صالحه
شما میاین نباید بگین روز میاین یا شب؟
گفتین بعد از ناهار میخاین برین زیارت ک!
ولی بگو چیشددددد

مرسی موافق جان ! کوفته قلقلی!! من ب نگار گفتم ساعت 3 میریم! حالا چیشد؟

وای که چقدر درد داشت صالحه.
متن خوبی بود :(

:)مرسی

ن من دیدم اساتونو
نوشته بودی دو اینا میرین ناهار بعدش زیارت !
حالا بیخی
اینو بچسب ک سبب خیر شدین
کلاغ و دیدم

خخ نوشته بودم3 میریم بعد پشت بندش توضیح دادم که کجاها قراره بریم فک کرده 3 میایم؟؟!منظور من این بوده ک 3 برمیگردیم کجادیدی؟؟

اره ...
فک کنم ویرگول باید میزاشتی:دی

مغازه دوستش !
شما ک گفتین رفتین ،مامان نگار گف خودمون س تا بیاین بریم
ماهم رفتیم حرم
و ازونجا ی پاساژی نزدیک حرم(مغازه پسرعموی مامان نگار ک با کلاغ دوسته !)
اونجا ب جای دوستش واستاده بود !
خلاصه نگار ی مانتو خرید و منم یکی پرو کردم و اینا
و چشممون ب جمالشون روشن شد :دی

عاخ دس رو دلم نذار ک خونه!! عجببب پس که این طورررر خوبه بازم

چ غمـ انگیز ... :((

جملهـ آخر ...

: )

خوب بود
خیلی خوب

مرسی

دریاعمیق است
تنهایی عمیق تر
دستت را به من بده
باهم دست و پا بزنیم
پیش از آنکه غرق شویم

شهاب مقربین

خیلی زیبا بود

چه قشنگ بود

:) ممنون

«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان