پنجشنبه ۶ مهر ۹۶
سرگذاشته بود کنار گوشم و زمزمه میکرد...
صداش گم میشد تو سروصدای اکسیژنی که خودشو به لوله می کوبید
سخت بود پیدا کردن صداش .
انگار از دور داشت فریاد میکشید
گفت:"رسیدی حرم دعا کن فقط عروسیشو ببینم!"
فکر کردم چه کم خواستی از ارباب...
اما تو لبخند زدی فقط
به چشمای متعجب پسرت که مارو رصد میکرد!
کم خواستی از ارباب...
کم خواستی....
صالحه.ن
پ.ن:خدا کنه معجزه شه...دعا کنید معجزه شه...