دوشنبه ۲ بهمن ۹۶
فکرش را بکن
یک روز افتابی ؛ که افتاب، از گوشه ی کنار رفته ی پرده راه پیدا کرده، روی صورتم میتابد؛
و شاید مثلا،
پای راستم را انداخته ام روی پای چپ،
موهایم لخت افتاده رو شانه و کتابی در دست دارم.
ناگهان کسی در را بزند،
و خبری بیاورد…
یا اعلامیه ای شبیه مرگ کسی که انگار خود من است !
شکه نشو...
اه نکش...
حتی گریه هم نکن!
من سالهاست با وقار تمام
در اقیانوسی که درون دارم خوابیده ام!
انقدر ارام
که حتی لختی ،لختی موهایم اشفته نشود!
صالحه.ن